حاکمیت سرزمینی

فهرست مطالب

مدخل‌هایی به حکمرانی

دکتر یاسر خوشنویس

حاکمیت سرزمینی (sovereignty) به اقتدار انحصاری یک دولت درون قلمرو آن اشاره دارد. حاکمیت سرزمینی نوعی مشروعیت را برای این اقتدار فراهم می‌آورد به این معنا که فرد یا دولتی که دارای حاکمیت سرزمینی است می‌تواند درون مرزهای خود قوانینی را وضع کند یا احکامی را صادر کند و آن‌ها را به اجرا در آورد.

حاکمیت سرزمینی دارای دو جنبه داخلی و بین‌المللی است. از جنبه داخلی، حاکمیت سرزمینی روابط میان حاکمان و کسانی که بر آن‌ها حکومت می‌شود یعنی رعایا یا شهروندان را تنظیم می‌کند. از جنبه بین‌المللی، حاکمیت سرزمینی روابط کشور یا دولت را با دیگر کشورها تنظیم می‌کند. هر دو جنبه مذکور از مشروعیت اعمال اقتدار که برای حاکم در نظر گرفته می‌شود، نشات می‌گیرند.

دولت حاکم انحصار استفاده مشروع از خشونت و اعمال زور را درون مرزها در اختیار دارد و همچنین دارای حق انحصاری برای تدوین و اعمال قوانین است. حاکمان یا دیگر منابع اقتداری که بیرون از مرزهای کشور قرار دارند نمی توانند این قوانین را رد یا نقض کنند. 

واژه sovereign به معنای «حاکم مطلق» یا شهریار ریشه‌ای فرانسوی دارد و از واژه لاتین  superānus به معنای «برتر» گرفته شده است. با این حال، واژه sovereignty در معنای «حاکمیت سرزمینی» مفهومی مدرن است. در پایان جنگ‌های سی ساله مذهبی در قرن هفدهم که بیشتر پادشاهی‌ها و دوک‌نشینان اروپایی را درگیر خود کرده بود، طبق پیمان صلح وستفالیا در سال 1648، اروپا به دولت‌های جداگانه‌ای تقسیم شد که هر یک دارای حق حاکمیت سرزمینی بودند. طبق این پیمان، دولت‌ها و پادشاهی‌ها حق یکدیگر را برای اعمال حاکمیت در قلمرو خود به رسمیت شناختند و اجازه نداشتند به قلمرو یکدیگر تجاوز کنند. بدین ترتیب، حاکمیت سرزمینی ارتباطی نزدیک با اصل عدم مداخله در امور کشورهای دیگر پیدا کرد و هر یک از قلمروها یک هویت مستقل دانسته شدند که دارای حاکمیت سرزمینی است.  

در قرن هفدهم، بیشتر کشورها و قلمروهایی که حق حاکمیت سرزمینی آن‌ها در پیمان وستفالیا به رسمیت شناخته شد، دارای شاه یا امیر مستقل بودند که به شکلی مطلق‌العنان بر قلمرو خود حکم می‌راند به این معنا که قانون اساسی یا پارلمان حاکمیت پادشاه یا امیر را مشروط یا محدود نمی‌کرد. به این معنا، حاکمیت سرزمینی با مفهوم سنتی «حاکم مطلق» پیوند خورده بود. در این گونه حکومت‌ها، مشروعیت حکمرانی شاه یا امیر معمولاً به اراده خداوند نسبت داده می‌شد به این معنی که شاه حقی الهی برای حکمرانی داشت.

در اواخر قرن هفدهم و طی قرن هجدهم، نظریه‌پردازانی چون لاک این دیدگاه را مطرح کردند که شاه بر اساس اراده مردم حکم می‌راند. به عبارت دیگر، مردم تنها دارندگان حق حاکمیت‌اند و شاه به واسطه رضایت ضمنی مردم بر آن‌ها حکومت می‌کند. در این تلقی، توافق میان شاه و مردم است که شاه را به حاکم مطلق بدل می‌سازد و نه اراده خداوند. در اواخر قرن هجدهم و در پی انقلاب فرانسه، مردم حکومت سلطنتی را نفی کردند و دموکراسی‌های مدرن بر اساس حق مردم برای حاکمیت به تدریج شکل گرفتند.

بدین ترتیب طی قرن‌های هجدهم تا بیستم، حق حاکمیت سرزمینی از جنبه داخلی از شاه یا شهریار به مردم انتقال یافت، اما روابط میان قلمروها از جنبه بین‌المللی، از نظر مفاهیم بنیادی تغییر چندانی نیافت. دولت‌های دارای حق حاکمیت سرزمینی (فارغ از این‌که به صورت سلطنت مطلقه اداره می‌شوند یا به صورت دموکراتیک) دارای حق انحصاری برای قانون‌گذاری و اجرای قوانین در قلمرو خود هستند و هیچ دولتی نمی‌تواند بدون تخطی از حق مذکور، انجام کاری را بر دولتی دیگر تحمیل کند. پیمان‌ها و توافقنامه‌های بین‌المللی نیز تنها به واسطه موافقت کشورها لازم‌الاجرا هستند و بسته به نوع حکومت، به تصویب پادشاه یا مجالس کشورهای دخیل می‌رسند. 

با این حال در دهه‌های اخیر، مباحثاتی درباره تناسب و کفایت رویکرد رایج درباره حاکمیت سرزمینی پدید آمده است. برای نمونه، این پرسش مطرح است که هنگامی که مسائلی چون نقض حقوق بشر، حمایت از گروه‌های تروریستی یا تولید سلاح‌های کشتار جمعی درون یک قلمرو رخ می‌دهند، آیا دیگر کشورها اجازه مداخله خواهند داشت و می‌توانند به نحوی مشروع حاکمیت سرزمینی یک دولت را نفی کنند یا خیر. همچنین، جهانی شدن، تحولات حکمرانی و افزایش نقش بازیگیران غیردولتی، منطقه‌ای و بین‌اللملی این دیدگاه را مطرح کرده که مفهوم قلمروهای مجزا و مستقل به عنوان منشأ منحصر به فرد اقتدار در حال سست شدن است. از آن‌جا که فضای مجازی از مرزهای سرزمینی گذر می‌کند، مشکلاتی را برای اعمال اقتدار حاکمیت پدید می‌آورد. در واقع، یکی از جنبه‌های جهانی شدن و تبعات آن برای حاکمیت سرزمینی را می‌توان در حوزه فضای مجازی دنبال کرد.