بخش سوم از درآمدی بر رویکردهای معرفتشناسانه در دیزاین
یاسمن حاجیان / پژوهشگر حوزه دیزاین
نشانهشناسی و رویکرد هرمنوتیکی
اصطلاح هرمنوتیک[1]، با کلمه یونانی هرمس[2] (خدای پیامرسان یونانی) ارتباط دارند و به معنای تلفظ کردن، توضیح دادن، ترجمه کردن است؛ همچنین تاریخ این کلمه به فلسفه باستان میرسد. این اصطلاح همفن و هم نظریه فهم و تفسیر بیانهای زبانی و غیرزبانی را در برمیگیرد. در سدههای میانه و دورهی نوزایی، هرمنوتیک به منزلهی شاخهی بسیار مهمی از مطالعات مربوط به کتاب مقدس پدیدار میشود. بعدها مطالعهی فرهنگهای باستانی و کلاسیک را نیز در برمیگیرد. با پیدایی ایده باوری و رمانتیسم آلمانی وضعیت هرمنوتیک دستخوش تغییر میشود. دیگر ابزار کمکی روششناختی یا آموزشیای برای رشتههای دیگر شمرده نمیشود، بلکه بدل میشود به شرایط امکان ارتباط نمادی به خودی خود. پرسش «چگونه بخوانیم؟» جای خود را به این پرسش میدهد که «اساسا چگونه ارتباط برقرار میکنیم؟» (رمبرگ و گسدال، 1393، ص 10-12).
در جهان باستان، جهان صحبت میکند و واژگان انسان با شرکت در دستور زبان جهان در آن شرکت میکنند و در نتیجه برای کشف حقایق جهانی قابل اعتماد هستند در نتیجه اهمیت فلسفه، دین، شعر، هنر و ادبیات در این بود که کلمات انسانی[3] در خرد کیهانی[4] به اشتراک گذاشته شدهاند. انگارهی ما از دانش در جهان باستان، بیانگر ارتباطی مفروض و ذاتی بین ذهن و جهان است که در آن سنت و واژگان توانایی انعکاس نظم جهانی مشترک با روح انسان را دارند. از قرن 14 به بعد افراد مدرن روی این پرسش معرفت شناختی تمرکز کردند که چگونه میتوان فهمید چیزی درست است و چگونه میتوان شکاف بین عین و ذهن را پر کرد؛ در ادامه به پاسخ های هرمنوتیکی ارائه شده در طول تاریخ گریز میزنیم. رنه دکارت (1596-1650)، ریاضیدان و فیلسوف فرانسوی، در آن چه جهان باستان به عنوان منبع مطمئن دانش معرفی کرد، تردید نشان داد. امانوئل کانت[5] (1724-1804) نیز عقاید مشابهی با دکارت داشت. دکارت اطمینان از حقایق منطقی را در جداسازی ذهن و جهان میدید و نه در همآیی با آن. این شکاف در نحوه دسترسی به دیگر ذهنها اشکال ایجاد میکرد، در ادامهی این رویکرد، دانش عینی تحت عنوان واقعیت بیطرفانه و فاقد ارزش ارائه شد و برای اثبات آن به روشهای علمی در علوم تجربی (اثباتگرایانه) روی آورده شد (زیمرمن، 1398، ص 72-75 و 82).
هرمنوتیک عمومی
فریدریش اشلایرماخر[6] (1768-1834) از متفکران مدرن آلمانی بود که سعی در از بین بردن شکاف بین ذهن و جهان داشت. او میان تمام دانشهای انسانی وحدت قائل بود. روح یا جهان روح[7] در اندیشه اشلایرماخر مفهومی کلیدی است که به نوعی نیروی خلاق و هوشمند در زندگی اشاره میکند که به عنوان سازه کیهان عمل کرده و محرک انسان و طبیعت است. اشلایرماخر در تدوین هرمنوتیک عمومی و مطرحکردن چرخه هرمنوتیک به این اشاره دارد که خرد انسانی، فارغ از حوزههای زندگی، همیشه بر اساس حرکت مدور بین جزء و کل عمل میکند؛ به این معنا که یک زمینهی بزرگتر همیشه بر چگونگی درک ما از یک بخش خاص تاثیر میگذارد و برعکس. در این چرخه هر دیدگاه هنری، علمی یا مذهبی نگاهی جزئی به کل کیهان دارد که از طریق آنها میتوان به دانش از کل جهان دست یافت. از آن جایی که اشلایرماخر متون را بیان زبانی ذهن میدانست که توسط جهان-روح لمس شده، تفسیر توسط مخاطب را در بازسازی حالت ذهن نویسنده برای دستیابی به قصد کلی متن میدانست که مستلزم بازسازی الهام بخشی[8] از تجربهی روانی مولف داشت که جنبهای روانشناختی به تفسیر میداد. دیدگاه ساختارگرای اشلایرماخر در ایدهی بازسازیاش که در آن تفسیر را مبنی بر خروج از ذهن خود و بازسازی ذهن مولف بود، بعدها مورد نقد و بررسی واقع شد (همان، 87-101).
هرمنوتیک فلسفی و مفاهیم مرتبط با آن
همانطور که گفته شد نظریه و قواعد روشمند تفسیر متن علم تاویل یا هرمنوتیک شناخته میشود که به عنوان نوعی روششناسی تفسیر بکار گرفته میشود و در آن هدف کشف پیامها، نشانهها و معانی یک متن یا پدیده است. در این وادی فهم، گونهای از شناخت محسوب میشود. پرسشهایی از این دست که آیا روش و راهکاری برای مخاطبان یک متن وجود دارد که با به کارگیری آن بتوانند به معنای ثابت و مشخص متن دست یابند و یا مختص بودن درک و فهم هر مخاطب به خود او، در این حوزه مطرح میشود.هدف از تفسیر، درک کردن یک متن یا وضعیت برای فهمیدن معنای آن است. هرمنوتیک یا تفسیر به نوعی از درک اشاره دارد که از طریق آن، حقایق را در یک کل معنادار ادغام میکنیم، نوعی ساز و کار عملی که دانش را به معنای آشنایی عمیق با چیزی محقق میکند. هایدگر[9] از شخصیتهای مهم هرمنوتیک مدرن است که هرمنوتیک را نوعی تفسیر میداند که در آن محرک تفسیر، علاقه و نگرانیهای شخصی ماست. هرمنوتیک فلسفی پیشینه طولانی دارد اما در قرن بیستم با انتشار کتاب فیلسوف آلمانی، گادامر[10]، حقیقت و روش (1960)، به عنوان یک رشتهی مستقل پدیدار شد. گادامر فلسفهی هرمنوتیک خود را در تعامل با اشلایرماخر، دیلتای[11]، هایدگر، بولتمن[12] و ریکور[13] توسعه داد. این شاخه از هرمنوتیک روشی متداول برای هدفی علمی و یا خوتنش خاص نیست، بلکه فیلسوفان این حوزه به درک مواردی نظیر: چگونه و تحت چه شرایطی درک به وقوع میپیوندد؟ علاقهمندند یا در واقع همانطور که گادامر بیان میکند به دنبال درککردن درک هستند، هرمنوتیک فلسفی به دنبال بررسی و توصیف آن است که زمانی که درک از هر نوعی رخ میدهد چه اتفاقی میافتد (رمبرگ و گسدال، 1393، ص 10-12)؟
با وجودی که روش علمی اثباتگرایانه همچنان به عنوان ابزاری مهم باقی مانده است اما دانشمندان دریافتهاند روند کشف بسیار بصریتر و کنترل نشدهتر از آن چیزی است که تصور میشد (رجوع شود به فلسفه علم). امروزه عینیگرایی و نسبیگرایی دو روی یک سکهاند که هر دو بر اساس تعاریف نادرست و یکسان و افراطگرایانه از عینیت شکل گرفتهاند. تفسیرکردن (به معنای ادراک) تنها راهی است که با آن میتوان جهان را به صورت معنادار تجربه کرد و متفکران هرمنوتیک با اعتقاد به خرد جهانی که امکان ترجمهی بین زبانها و فرهنگها را فراهم میکند؛ درک کردن را به معنی تفسیر کردن میدانند. این ادعا به معنای نسبیگرایی نیست بلکه به این معنا است که ما بر تمام حقیقت واقف نیستیم.
در واقع نقطه نظرات ما همیشه شامل یک زمینهی معتبر جهانی است که فیلسوفان آن را افق[14] مشترک مینامند (رجوع شود به مفهوم افق). فرهنگ، سنت و زبانی که در آن زندگی میکنیم، بخشی از این افق است که از طریق آن یک جهان معنیدار را به اشتراک میگذاریم. ادعا این است که ما بر این اساس به صورت ذهنی تفسیر میکنیم و ایدههایی صرفا شخصی تولید میکنیم، اما به صورت عینی میدانیم و به دانشی حقیقی و بیطرفانه میرسیم. این مساله به عینی بودن حقیقتی که از روی تفسیر به آن دست مییابیم و رد نسبیگرا بودن آن اشاره دارد.
ارتباط ادراک و تفسیر: ما زمانی یک شئ، کلمه، یا واقعیت را ادراک میکنیم که در زندگی ما معنا بدهند و به صورت معنادار با ما صحبت کنند، زمانی که اشیا، متون و واقعیات به این صورت ادراک شوند، آنها به بخشی از دنیای ذهنی ما تبدیل میشوند به طوری که میتوانیم آنها را دوباره و با اصطلاحات خود بیان کنیم. فیلسوفان هرمنوتیک مدعی هستند که روش اصلی ما در ادراک نه نظری بلکه عملی است و به خواسته یا منافع فعلی ما بستگی دارد. در این صورت نحوهی درک ما از معنی جهان به تجربه ما از هنر نزدیکتر است تا آزمایشهای علمی. فیلسوفان هرمنوتیک فعالیت تفسیر (ادغام همه چیز به یک کل معنی دار) را نه تنها چیزی میدانند که انجام میدهیم، بلکه اعتقاد دارند چیزی است که هستیم و آن را روش بنیادی وجود داشتن در جهان میدانند. هرمنوتیک فلسفی درک کردن را همان تفسیر میداند و تفسیر را اساسا ادغام شخصی اشیا یا کلمات به یک کل معنیدار میداند اما دانشی که شامل درک کردن میشود، مبتنی بر قوانین نیست چرا که تجارب ما در زندگی، شکل دهندهی دیدگاههای ما هستند (زیمرمن، 1398، ص 31-36). این به این معنی است که اطلاعات ادراک شده زمانی معنیدار است که شخص بتواند آن را با یک کل معنادار اقدام کند و این همان عمل تفسیر است.
سه حوزه علاقه مشترک فیلسوفان هرمنوتیک، شرایط جهان برای درک انسان در سه حوزهی تجارب انسانی است: ماهیت آگاهی، ماهیت حقیقت و اهمیت زبان؛ که در هر کدام از این حوزهها بروز تحولات کلیدی در اندیشه و فرهنگ موجب شکلگیری دیدگاه ما درباره این شده است که ما که هستیم و چگونه به دانش میرسیم؛ در ادامه به تشریح این مفاهیم که ما را در درکساز و کارهای هرمنوتیکی یاری میدهد، پرداخته میشود.
متفکران هرمنوتیک بر این باورند که آگاهی مدرن به نحوی شکل گرفته است که ما ذهن را چیزی درونی تصور میکنیم که جدا از جهان مادی بیرون است، چارلز تیلو[15] فیسلوف کانادایی هرمنوتیک این آگاهی جامعه و خاص را خود منفصل[16] نامیده است که در آن تاثیرات بیرونی فقط با انتخاب آگاهانه پذیرفته میشوند. در مقابل متفکران هرمنوتیک دیگر به خود متصل[17] معتقدند که اساسا به جهان و دیگران متصل است و آگاهی ما بر اساس نحوهی زندگی ما در جهان و دیدگاهی که به دست میآوریم، همچنین فرهنگ و زبان، شکل میگیرد.بر اساس فرضیه جدایی بین ذهن و جهان، خود منفصل به طوری طبیعی خرد منفصل را ترجیح میدهد به این معنا که دانش نتیجهی روش و تکرار تجربی اثباتپذیر است و دانش عینی به عنوان نتیجهی مشاهدات بیطرفانه تعریف میشود. اما متفکران هرمنوتیکی بالا بردن این شکل از دانش را به عنوان مقیاسی برای تمام دانشهای بشری اشتباه میدانند و مشاهدهی بیطرفانه بدون رابطهی قبلی با چیزها را دارای نتایج علمی بیمعنی میدانند؛ همانطور که جان مک موری[18] اشاره میکند اگر با نوشیدن و جوشاندن آب در کتری نمیدانستیم که آب چیست، این جمله علمی که آب H2O است؛ فقط یک جملهی بیمعنی بود. پس برای هرمنوتیک دانش شامل درک ساختارهای معنیداری میشود که در حال حاضر در آنها شرکت میکنیم؛ و باید حقیقت عینی را به جای چیزی که صرفا از دور و به صورت منفصل مشاهده میکنیم، دوباره به عنوان چیزی که در آن شرکت میکنیم، تعریف کنیم. حقیقت یک رویداد است که برایمان اتفاق میافتد نه پدیدهای که ما باعث اتفاق افتادن آن میشویم. در فلسفهی هرمنوتیکی زبان به ما شیوه خاصی از تفسیر میدهد که در آن تجاربمان و نحوهی بیان آن به دیگران را میآموزیم. فیلسوفان هرمنوتیک ادعا میکنند که حقیقت عریان وجود ندارد و تجربهی ما از جهان و افکارمان همیشه از طریق تصاویر، مفاهیم و واژگان اتفاق میافتد و در واقع جهان از قبل به صورت تفسیر شده از طریق زبان به ما وارد شده است. هایدگر در نقل قول مشهور خود عنوان میکند: زبان منزلگاه هستی است (زیمرمن، 1398، ص 43-60).
هرمنوتیک از دیدگاه دیلتای
ویلهلم دیلتای (1833-1911) نیز در پی غلبه جدایی ذهن و جهان، پایهی دانش بشری را با رد روح کیهانی اشلایرماخر، همان تجارب زندگی دانست، که به عنوان روح انسان فرهنگ را شکل میدهد و پایه و اساس هرمنوتیک است. و این دیدگاه را در رقابت با عقلانیت و علم تجربی قرار داد. دیلتای برای دانش در علوم انسانی (به عنوان درک کنندهی فرهنگ) به اندازه دانش در علوم طبیعی احترام قائل بود.
دیلتای علوم تجربی را برای توضیح نیروهای طبیعی و قوانین حاکم بر طبیعت کافی میدانست اما آن را از درک جهان درون روح انسان و شکلگیری فرهنگ از طریق اراده، احساسات و جاه طلبیها ناتوان میدانست. مثلا علم میتواند توضیح دهد یک شئ از چه چیزی تشکیل شده است اما نمیتواند توضیح دهد که چرا انسان به آن نیاز دارد؛ دیلتای ادراک این مساله را در حیطهی علوم انسانی (قابل اثبات از طریق تجربه زندگی) میداند. در این حالت تفسیر بر اساس علوم انسانی انجام میشود و دیگر مانند آن چه در اندیشه اشلایرماخر رخ میدهد به عمل بازسازی نیاز نیست. محققان علوم انسانی در این دوره نیز به دنبال بازسازی بینش دیگران به واقعیت هستند و در این راستا در پی ترسیم جهان تاریخی- اجتماعی هستند که دیلتای از آن به عنوان روح عینی هر دوره فرهنگی، یاد میکند. در دیدگاه اشلایرماخر، ما از طریق روح – جهان با دیگران و گذشته در ارتباط بودیم اما دیلتای از اولین متفکران هرمنوتیک است که ماهیت تاریخی آگاهی انسان را بیان کرده است و اتصال تجارب گذشته و حال ما از زندگی را از طریق جریان تاریخی ای که در آن قرار داریم، محقق میداند (دیلتای، 1394، ص 159-353).
[1] Hermeneutics
[2] Hermes
[3] Logoi
[4] Logos
[5] Immanuel Kant
[6] Friedrich Schleiermacher
[7] Weltgeist
[8] Divinatory
[9] Martin Heidegger
[10] Hans-Georg Gadamer
[11] Wilhelm Dilthey
[12] Ludwig Boltzmann
[13] Paul Ricoeur
[14] Horizon
[15] Charles Taylor
[16] Disengaged self
[17] Engaged self
[18] John Macmurray