بخش اول از درآمدی بر رویکردهای معرفتشناسانه در دیزاین
یاسمن حاجیان / پژوهشگر حوزه دیزاین
درآمدی بر نشانهشناسی
زبان سیستمی از نشانههاست[1]که معنا و نظم آن برخاسته از روابط نشانهها و عناصر دیگر در داخل این سیستم است و نشات گرفته از زندگی اجتماعی نیست. رسالت هر زبانشناس پرده برداشتن از منطق درونی (ساختاری) است که عناصر داخل سیستم را به هم مرتبط میکند. اگر ساختارگرایان را در جستجوی ژرف ساختهایی بدانیم که در زیر جنبههای ظاهری نظامهای نشانهای قرار دارند؛ زبان شناسان در دستور روایت در پی این ژرف ساختها بودند. نشانهشناسی عمیقا مبتنی بر مفاهیم زبانشناختی است. از آن جایی که نشانهشناسی در طول زمانه باید برای جبران ضعفهای خود اقدام میکرد، مدام در حال تغییر بوده است و حتی اصطلاحات بنیادی آن مدام بازتعریف شدهاند .به طور کلی دو سنت واگرا در نشانهشناسی وجود دارد که به ترتیب از زبانشناس سوئیسی فردینان دوسوسور (1857-1913) و فیلسوف آمریکایی چارلز سندرس پیرس (1839-1914) نشات گرفته اند و آن دو را به عنوان بنیانگذاران آن چه امروزه نشانهشناسی شناخته میشود، میدانند.
نشانهشناسی و رویکرد ساختارگرا
ساخت یا ساختار را میتوان شاکلهی هر چیز پیدا یا ناپیدا در نظرگرفت. ساختار به مثابه نظامی عمل میکند که در آن همهی اجزای یک مجموعه در پیوند با یکدیگرند و در عملکردی هماهنگ کلیت یک اثر را میسازند و این کلیت همواره ارزشی بیشتر از مجموعهی اجزا دارد. لویی استراوس[2] که به نوعی از او به عنوان پدر ساختارگرایی نام میبرند، ساختار را مدلهای ذهنی اندیشمندان تعریف میکند که به وسیلهی آن میتوان به ساختهای نهفته اجتماع پی برد. برخی ساختار را به مثابه امر واقعی در نظر میگیرند و عدهای آن را به صورت امری انتزاعی و مفهومی ذهنی تعریف کردهاند و برخی تا آن جا پیش رفتهاندکه ساختار را قوانین ثابت و بدون تغییر در نظر گرفتهاند که در همهی سطوح زندگی انسانی نفوذ دارد (سیف زاده، 1379، ص 250-252).
از مضامین مشترک بین انواع ساختارگرایی میتوان به کلگرایی، پنهان شدن ساختار در پس واقعیات اجتماعی در عین تغییرناپذیر بودن آنها، تقدم ساختار بر عاملیت، انتقال ساختارهای زبانی به ساختارهای اجتماعی، به کارگیری تقابلهای دوگانه در حل مسائل فرهنگی، مطالعات همزمانی و نه در زمانی، توجه به زیر ساختها نسبت به رو ساختها، تفکیک ساختارها و… اشاره کرد. به طور کلی ساختارگرایی یک روش تحلیلی است که ابزار زبانشناختی را در محدوده گستردهتری از پدیدههای اجتماعی به کار میگیرد. ساختارگراها در جستجوی ژرف ساختهایی هستند که در زیر جنبههای ظاهری نظامهای نشانهای قرار دارند.
نشانهشناسی ساختارگرا در زبانشناسی
ساختارگرایی در آغاز رویکردی به زبان بود با این ادعا که زبان سیستمی از نشانههاست که معنا و نظم آن برخاسته از روابط نشانهها و عناصر دیگر در داخل این سیستم است و نشات گرفته از زندگی اجتماعی نیست و رسالت هر زبانشناس پرده برداشتن از منطق درونی (ساختاری) است که عناصر داخل سیستم را به هم مرتبط میکند. اگر ساختارگرایان را در جستجوی ژرف ساختهایی بدانیم که در زیر جنبههای ظاهری نظامهای نشانهای قرار دارند؛ زبان شناسان در دستور روایت در پی این ژرف ساختها بودند. نشانهشناسی عمیقا مبتنی بر مفاهیم زبانشناختی است همانطور که لویی استراوس نیز اشاره میکند: «زبان نمونهی اعلای یک نظام نشانهشناختی است؛ کاری نمیکند جز دلالت و فقط از طریق امر دلالت وجود دارد» (لویی استراوس، 1972، ص 48).
از آن جایی که نشانهشناسی در طول زمانه باید برای جبران ضعفهای خود اقدام میکرد، مدام در حال تغییر بوده است و حتی اصطلاحات بنیادی آن مدام بازتعریف شدهاند. به طور کلی دو سنت واگرا در نشانه شناسی وجود دارد که به ترتیب از زبان شناس سوئیسی فردینان دوسوسور (1857-1913) و فیلسوف آمریکایی چارلز سندرس پیرس (1839-1914) نشات گرفتهاند و آن دو را به عنوان بنیانگذاران آن چه امروزه نشانهشناسی شناخته میشود، میدانند. اصطلاح سمیولوژی[3]، اصطلاحی سوسوری است که به دست نوشتهی او در 1894 بر میگردد. سوسور در کتاب خود با عنوان زبانشناسی عمومی عنوان میکند که میتوان دانشی را تصور کرد که به مطالعه نقش نشانهها به مثابه بخشی از زندگی اجتماعی میپردازد که باید بخشی از روانشناسی اجتماعی و قسمتی از روانشناسی عمومی باشد و زبانشناسی یکی از شاخههای این دانش عام خواهد بود (سوسور1983) بنابراین سوسور نشانهشناسی را دانشی میدانست که به مطالعهی نقش نشانهها به مثابه بخشی از زندگی اجتماعی میپرداخت (چندلر، 1387، ص 35-38).
در مقابل پیرس رشته مطالعاتی خود را سمیوتیک[4] مینامید و آن را نظریه صوری نشانهها میدانست که با منطق ارتباط نزدیکی داشت. در ادامه لوئیس یلمزف[5] (1899-1966) بنیانگذار مکتب کپنهاگ را میتوان دنباله رو نشانهشناختی سوسور دانست که بر روی ساختارگرایی آلژیردا گرماس[6] (1917-1992) (پایهگذار مکتب نشانهشناسی پاریس)، رولان بارت[7] (1915-1980) تاثیر به سزایی داشته است. ژان بودیارد[8] و جولیا کریستوا[9] نیز از رهروان سوسور بودهاند. نشانهشناسی پیرسی نیز تنوع خود را در نوشتههای چارلز ویلیام موریس[10] (1901-1979)، آی.ای. ریچاردز[11] (1839-1979)، چارلز اوگدون[12] (1889-1957) و فیش یافته است. در این بین زبانشناسانی بودهاند که بین سنتهای ساختارگرا و پیرسی پل زدند که از جمله آنها میتوان به زبانشناس روس رومن یاکوبسن[13](1896-1982) و امبرتو اکو[14] ایتالیایی (1932) به بعد نام برد. یاکوبسن که خود تحت تاثیر پیرس بود به نوبه خود بر ساختارگرایی کلوی لوی استراوس انسانشناس(1908-1990) و ژاک لکان[15] روان کاو (1901-1981)، تاثیر گذاشته است. بنابراین یاکوبسن و یلمزف به طوری منحصر به فرد در سنت ساختگرا تاثیر گذار بودهاند.
از سوی دیگر امبرتو اکو در کتاب خود با عنوان نظریه نشانهشناسی (1976) در پی ادغام دیدگاه ساختاری یلمزف با نشانهشناسی ادراکی تفسیری پیرس بود (چندلر، 1387، ص 38-41). از آن جایی که تفاوت بین مفاهیم مطرح شده از جانب سوسور و پیرس منجر به نگرشی دوگانه به دانش نشانهشناسی ساختگرا شده است، در ادامه به طور مختصر به ارکان شکلگیری و تکامل این دو دیدگاه پرداخته میشود.
نشانهشناسی ساختارگرا از دیدگاه سوسور
بحث اصلی این پژوهش دست یافتن به معنای هویت با رد شدن از صافی تفکرات و اندیشههای غالب انسانی است تا بدین واسطه تبلور آن در مطالعات مربوط به حوزه طراحی محصولات بررسی شود. با بررسی آرا و نظریات کلیدی سوسور به عنوان یکی از پایههای اصلی تفکر ساختارگرایی، واضح است که سوسور هویت هر عامل را محصول تفاوتها و تقابلهایی میداند که توسط عوامل سیستم زبانی (ساختار) به دست میآید. این مثالی بیانگر از اندیشه سوسوری است: «سوسور زبان را به یک بازی شطرنج تشبیه میکند که یک مهره خاص مثلا شاه، هیچ اهمیت و معنایی در خارج از بازی ندارد و فقط درون بازی است که به یک عامل مادی و واقعی که دارای ارزش است، تبدیل میگردد» (فردیناند، 1378). در دیدگاه سوسوری تفاوتها، هویتها را میسازند؛ در واقع آن چه اندیشههای سوسور را به عنوان شروعی برای مطالعات ساختار شناسانه در زبان معرفی میکند، طرح مساله تمایزها و تقابلهای دوگانه در بررسی و مطالعهی زبان است که از شاکلههای ساختگرایی نیز به شمار میروند؛ از این میان میتوان به تمایز دال[16] و مدلول[17] زبان (لانگ[18]) و گفتار (پارول[19])، ، بررسی همزمانی[20] و در زمانی[21] و محور جانشینی[22] و همنشینی[23]و دلالت مستقیم[24] و دلالت ضمنی[25] یاد کرد، که در این مجال به طور مختصر به معرفی و بررسی آنها پرداخته میشود.
نشانه (دال / مدلول): سوسور اعتقاد دارد، هر «زبان نظامی از نشانههاست» (کالر، 1386، ص 23). که به مجموعهی این نشانهها و قواعد حاکم بر آنها رمزگان گفته می شود و در چهارچوب همین نظام، نشانهها تعریف شده و ارزش و معنا پیدا میکنند. نشانه یک واحد معنادار است که به عنوان اشارهگر بر چیزی جز خودش تفسیر میشود. در واقع نشانهها معنایی ذاتی و درونی ندارند و فقط وقتی تبدیل به نشانه میشوند که کاربران نشانه با ارجاع به یک رمز به آنها معنا میدهند سوسور نشانه را ترکیبی از دال (تصور آوایی) و مدلول (تصور ذهنی) معرفی کرد. از این رو میتوان گفت هر دوی این مفاهیم نزد سوسور انتزاعی هستند. «تصویر صوتی، آوایی مادی نیست که جنبه فیزیکی داشته باشد بلکه اثر ذهنی این آواست و حواس ما نمایشی از آن را ارئه میدهد، نشانه زبانی محسوس است و اگر بر آن میشویم که آن را مادی بنامیم تنها به همین معنی و برای تقابل با وجه دیگر تداعی، یعنی مفهوم است که معمولا مجردتر مینماید» (فردیناند، 1378، ص 96).
میتوان گفت مدلول سوسوری خود یک مفهوم انتزاعی و ذهنی است که توسط یک دال یا در واقع همان صورت غیرمادی و آوایی کلمه گفتاری، بازنمایی میشود اما میتوان با این که مدلول خود یک مورد ارجاعی در جهان نیست، آن را در ارجاع به اشیای فیزیکی نیز به کار برد. طبق نظر سوسور دو رکن نشانه ( دال و مدلول) جدایی ناپذیرند و از طریق رابطه سلبی بین خودشان و رابطهی ایجابی بین دال و مدلول هر نشانه تعریف میشوند. به این معنا که «سوسور معنای فرآیند ارتباطی زبان را ناشی از کارکرد دیالکتیکی بین یک فرایند ایجابی و یک فرایند سلبی میداند، در نتیجه نشانه از یک سو دلالت خود را از طریق سلب نشانههای دیگر و در روندی افتراقی متمایز میکند و از سوی دیگر در درون دامنهای که به گونهای سلبی ایجاد شده است به دلالتی ایجابی میرسد» (سجودی، 1383، ص 28).
سوسور بر اختیاری بودن[26] رابطهی بین دال و مدلول تاکید داشت به این معنا که رابطه میان آنها بر مبنای ذات یا طبیعت نیست و صرفا قراردادی است. همچنین ارزش[27] مفهومی است که سوسور آن را در گرو رابطه نشانه با دیگر نشانههای نظام دلالتی میداند به این معنا که او ارزش را از دلالت و معنای ارجاعی متمایز میداند و ارزش هر نشانه را در تفاوت با سایر نشانهها بیان میکند. این «تمایز میان ارزش و معنا را میتوان با دلالت مستقیم (معنای ملفوظ) و دلالت ضمنی (تداعیها) مشابه دانست» (چندلر، 1387، ص 833).
لانگ / پارول – بررسی هم زمانی / در زمانی زبان: سوسور در اهمیت به جایگاه نشانه و بررسی رابطه آن با سایر نشانههای درون نظام زبان، مفاهیم لانگ (زبان) و پارول (گفتار) را مطرح میکند. «لانگ نظامی انتزاعی از قواعد و قراردادهای یک نظام دلالتی است که مستقل از کاربران فردی وجود دارد و مقدم بر آنهاست؛ پارول نیز موارد استفاده از لانگ میباشد» (همان، ص 781). این دو مفهوم به مفاهیم همزمانی و در زمانی گره خورده است. به این معنا که لانگ همیشه به طور همزمان وجود دارد، حال آن که «رابطهی نشانهها با هم از همنشینی (در ادامه به این مفهوم پرداخته میشود) آنها در کنار یکدیگر و در نظام پارول و یا گفتار صورت میگیرد. عرصه پارول عرصه عینیت و حضور در توالی زمان و مکان است. نشانهها با قرار گرفتن در این توالی زنجیرهای به طور مرتب بر ارزشهای یکدیگر و به عبارتی بر معنای یکدیگر تاثیر میگذارند» (امرایی، 1392، ص 121).
بنابراین لانگ همیشه به طور همزمان وجود دارد، در حالی که پارول در محور در زمانی قرار دارد. اما مفاهیم مطالعات همزمانی و در زبانی زبان، اشاره به شیوه مطالعهی تغییرات یک پدیده دارد. تحلیل در زمانی به عنوان یک شیوه به مطالعهی تغییرات یک پدیده (مانند یک رمز) در طول زمان میپردازد و تحلیل همزمانی یک پدیده را چنان که در یک لحظه از زمان منجمد شده است مورد مطالعه قرار میدهد. نشانهشناسان ساختارگرا اغلب روش تحلیل همزمانی را برمیگزیند و از روش تحلیل در زمانی چشم پوشی میکند (چندلر، 1387، ص 768و823).
همنشینی/ جانشینی نشانهها: از نظر سوسور، در میان پدیدههای زبانی دست کم دو نوع پیوند وجود دارد: پیوند همنشینی و پیوند جانشینی (فکوهی، 1383، ص 186). مفاهیم همنشینی و جانشینی نشانهها که سوسور آن را مطرح میکند از مفاهیم کلیدی در درک اندیشهی ساختارگرایی است چرا که توالی خطی و افقی زبان و به عبارتی کنار هم قرار گرفتن نشانهها (عناصر نظام زبان) در کنار هم منجر به دریافت معنا خواهد شد. حال آن که مناسبات عمودی نشانهها در زبان منجر به ایجاد ساختار خواهد شد. در واقع رابطهی جانشینی مبتنی بر رابطهای است که یک نشانه زبانی حاضر در زنجیره کلام با دیگر نشانههای زبانی غایب اما مشابه با خود دارد که میتوانند در بافت مورد نظر جانشین آن شوند. همان طور که پیشتر ذکر شد رابطه همنشینی نشانهها با هم در پارول (گفتار) رخ میدهد.
سطوح دلالت نشانهها «دلالت صریح / دلالت ضمنی»: سوسور دلالت را راهی میداند که در آن دالها معنای ادبی یک مفهوم خاص را بیان میکنند. عمل دلالت[28]: یک عمل تولید معنا است که توسط تولید کننده یا خوانش گر متن[29]و از طریق قوانین و قراردادهای تولید و تفسیر، انجام میگیرد. در نشانهشناسی سوسوری، اصطلاح دلالت به رابطهی بین دال و مدلول ارجاع دارد. نشانهشناسان دلالت مستقیم را معنایی میدانند که به طور گسترده مورد توافق عام قرار گرفته است. بارت یک نشانهی با دلالت مستقیم را در مرتبهی اول دلالت قرار میدهد. دلالت ضمنی را میتوان نشانهای با مرتبهی بالاتر دانست چرا که آن نشانه (دال و مدلول) مشتق شده از دال یک نشانه با دلالت مستقیم است. بارت آن را معنای دوم دلالت مینامد، در واقع در این مرتبه نشانهی مستقیم (دال و مدلول) به عنوان یک دال در نظر گرفته میشود و به یک مدلول اضافی نسبت داده میشود. میتوان دلالت صریح را معنای لفظی و دلالت ضمنی را تداعیها در نظر گرفت؛ به این مفهوم بعدتر در بخش ساختارگرایی و مطالعات فرهنگی رولان بارت پرداخته خواهد شد.
نشانهشناسی ساختارگرا از دیدگاه پیرس
نشانهشناسی از دیدگاه پیرس برخلاف سوسور، دو وجهی نیست. او برای نشانه، چهار وجه قائل است: مدلول، خود نشانه، تفسیرکننده که نشانهای را برای مدلول بر میگزیند و تفسیر ارتباط دال و مدلول از طریق روابط شمایلی، طبیعی – علی و قراردادی که به نشانه ماهیتی ذهنی میدهد.
1. نمایه در دیدگاه پیرس نشانهای است که در آن بین نمود و مصداق رابطهی علی وجود دارد که اغلب طبیعی شمرده میشود مثل دود که نشانه آتش است.
2. شمایل نیز نشانه است که میان نشانه و مصداق آن شباهتی صوری وجود دارد که به نشانه تصویری نیز معروف است. در این حالت عکس یا نقاشی یک صورت به صاحب آن صورت دلالت دارد.
3. نماد، نامی است که بر نشاه نای گذاشته میشود که بین صورت و معنایش رابطهای کاملا قراردادی برقرار است. مانند مقال چراغ قرمز برای ایست (صفوی، 1383، ص 35).
پیرس نشانه را ابژهای[30] پویا (سیال) در نظر میگیرد او این ابژه را ساختهی ذهن انسان میداند. پیرس به نقل از (داکر و شفر، 2015) زمانی نشانه را نشانه میداند که قابلیت انتقال به نشانهای دیگر را که به او قدرت شکوفایی ببخشد، داشته باشد (شعیری، 1388).
نظریه ارتباطی یاکوبسن در نشانهشناسی ساختارگرا
آثار رومن یاکوبسن (1896-1982) نشانهشناس روس تاثیر بسیاری در این دانش داشته است و از بنیانگذاران مکتب زبانشناسی پراگ شناخته میشود. او از هر دو مکتب سوسور و پیرس بهره جسته است و بر استروس، بارت، لاکان، ریکور و فوکو اثر گذار بوده است. او در مطالعات زبانشناختی خود زبان را از منظرهای مختلف مانند روانشناسی، واجشناسی و آوا شناسی، تاریخی، ادبیات و نقشهای ارتباطی، بررسی میکند. «یاکوبسن اصطلاح رمزگان را به جای لانگ (زبان) و اصطلاح پیام را به جای پارول (گفتار) مطرح کرد» (امرایی،1392، ص 135) و در بررسی نقش ارتباطی زبان به ازای شش عامل زبانی گیرنده، فرستنده، مرجع، پیام، ارتباط، رمزگان و تمرکز بر هر یک از آنها به ترتیب نقشهای زبانیِ ترغیبی، عاطفی، ارجاعی، هنری، همدلانه، فرازبانی را مطرح میکند که به دلیل ایجاد امکان تشریح نحوهی برقراری ارتباط در حوزه طراحی محصولات در این جا مطرح میشود (رجوع شود به شکل2-2 و جدول2-1).
شکل 2-2: نمودار ارتباطی یاکوبسن برگرفته از امرایی، 1392، ص 136)
عنوان کارکرد | جهتگیری پیام | محتوای پیام | کارکرد |
کارکرد ارجاعی | تاکید بر رابطهی پیام و مرجع پیام | ارجاعی | انتقال اطلاعات |
کارکرد عاطفی | تاکید به سمت گوینده | احساسی و عاطفی | بیان احساس گوینده در باب هر موضوعی |
کارکرد حکمی | از گوینده به شنونده(مخاطب) | منطقی یا احساسی | ایجاد واکنش منطقی یا احساسی در مخاطب |
کارکرد هنری | به سمت خود پیام | هنری | منطبق شدن پیام و موضوع بر هم |
کارکرد همدلی | تاکید بر خود ارتباط | همدلانه | جلب توجه مخاطب، حصول اطمینان از هوشیاری او |
کارکرد فرازبانی | تاکید بر رمزگان | ارجاعی | بیان نشانههای دور از ذهن برای گیرنده |
نشانهشناسی ساختگرا از دیدگاه یلمزلف
یلمزف (1899-1966)، زبانشناس دانمارکی از بنیانگذار مکتب کپنهاگ بود که اعضای آن گروهی ساختارگرا و فرمالیست بودند که به دنبال ساختارهای اصلی دلالت میگشتند؛ میتوان کارهای او را دنبالهای از سنت نشانهشناختی سوسور دانست او تاثیر بسزایی بر روی ساختارگرایی آلژیردا گرماس داشت. یلمزف در تکمیل نظریه سوسور، عناصر جدیدی را به جای دال و مدلول پیشنهاد کرد. به اعتقاد او نشانه منفک نیست و نمیتوان آن را منزوی دانست از این رو چشمانداز نشانهای را به چشمانداز زبانی تغییر میدهد. او برای زبان دو سطح قائل است: سطح بیان و سطح محتوا. بر این اساس او به جای دال صورت بیان و به جای مدلول صورت محتوا را پیشنهاد میکند. زبان رابطهی بین این دو سطح است و چنین رابطهای یعنی پیوند بین دو دنیای بیرون و درون. ایجاد این مرز قطعی نیست، بلکه توسط سوژه، هر بار که او به دنبال اطلاق معنایی به چیزی یا واقعهای است، صورت میگیرد. به عقیده یلمزلف برای وجود زبان حضور این دو سطح به طور همزمان لازم است و بین آنها ارتباطی دو جانبه و الزامی و متقابل وجود دارد، بدون این که هیچ کدام لازمه دیگری باشند (یک فکر بدون نیاز به بیان میتواند وجود داشته باشد) (شعیری، 1388، ص 41).
بنابراین دو سطح زبانی پیشنهادی یلمزلف یعنی محتوا و بیان نسبت به دال و مدلول مطرح شده در نظریه سوسور قابلیت جابهجایی بیشتری با یکدیگر دارند (گاهی سطح محتوا میتواند سطح بیان باشد و برعکس) که این امکان جابهجایی ناشی از موضعگیری سوژه هنگام مواجه شدن با زیست جهان خود است و این دو سطح با توجه به این موضعگیری قابل تعریف خواهند بود و در نتیجه رابطهای دیالکتیک بین آنها برقرار خواهد شد. این مفهوم پردازی به نظر آغازگر تزریق نگاهی نو از جنس پدیدارشناسی به نشانهشناسی ساخت گراست.
نشانه از دیدگاه گرمس اولیه
درست است که گرماس به عنوان یک ساختارگرای پیرو سوسور شناخته میشود اما به نظر میرسد که ما در برخورد با نظریات گرماس با یک گرماس اول (ساختارگرا) و یک گرماس متاخر (عبور کننده از ساختارگرایی) روبهرو هستیم که در ادامه به طور مختصر به تاثیرگذاری اندیشههای او در هر دو این مکاتب فکری میپردازیم.
گرماس اولیه: گرماس (1917-1992) پایهگذار مکتب نشانهشناسی پاریس است که از یلمزلف بسیار تاثیر جسته است. او در ابتدا روی تحلیل معنایی ساختارهای متنی تمرکز کرد اما در ادامه با گسترش تحلیلهای ساختاری خشک خود، به پدیدههای فرهنگی، گفتمان قانون و دانش اجتماعی نیز پرداخت. گرماس به عنوان یک ساختارگرا در دستور روایت در پی ژرف ساختها بود. (گرماس، 1983،1987)، در نتیجهی تقلیل نشانه شناختی، سه نوع ساختار همنشینی برای روایت پیشنهاد کرد؛ اگر روایت را زنجیرهای از وقایع بدانیم، در روایتهای کلاسیک چیزی برای به دست آوردن در جهان بیرون وجود دارد که کنشگران برای به دست آوردن آن در زمان و مکان حرکت میکنند و پیش میروند تا چیزی را از آن خود کنند که یا ندارند و یا داشتهاند و از دست دادهاند و ارزش همواره در بیرون از سوژه قرار دارد و هدف کنشگر دست یافتن به آن است. این سه ساختار همنشینی برای روایت عبارتند از: «همنشینی کنش مند فعالیتها و کشمکشها، همنشینی قراردادی برقرار ساختن یا شکستن قراردادها، همنشینی انفصالی عزیمت و ورود؛ و همچنین گرماس مدعی بود که سه تقابل دو تایی اصلی بر تمام مضمونها، کنشها و انواع شخصیتها( گرماس همهی آنها را الگوهای کنش مینامید) حاکماند: فاعل/مفعول، فرستنده/گیرنده، یاری رسان/بازدارنده. که در این الگوهای کنش، قهرمان هم فاعل و هم گیرنده، و فاعل کسی است که در جستجوی چیزی است؛ مفعول چیزی است که مورد جستجوست، فرستنده اعزام کنندهی مفعول است و گیرنده مقصود اوست. یاری رسان کمککننده به این جریان است و بازدارنده در مقابل آن مقاومت میکند. در واقع گرماس با استفاده از ساختار فاعل- فعل – مفعول در جمله به یک الگوی کنش رسید و با رویکردی ساختارگرایانه آن را به عنوان مبنای روایتهای داستانی ارائه کرد» (چندلر، 1387، ص 342-344).
گرماس همچنین مربع نشانهشناختی[1]، را به عنوان ابزاری برای ترسیم تقابلهای نشانهشناختی بنیادی در یک متن یا فرآیند، ابداع کرد. به این صورت که اگر با ترسیم خطی افقی شروع کنیم که زوجی آشنا مانند زیبا/زشت را به هم مربوط میکند، در پایین این خط، خط ترسیم شدهی دیگری به موازات آن داریم که در دو سوی آنها، مقابلهای منطقی آن جفت یعنی غیرزشت/ غیرزیبا، گوشههای پایینی مربع را اشغال میکنند. این مربع نشانهشناختی تذکر میدهد که زوج یاد شده صرفا یک تقابل دوتایی را تشکیل نمیدهند، زیرا چیزی که زیبا نباشد، لزوما زشت نیست و برعکس (همان، ص 811).
نشانهشناسی ساختگرا از دیدگاه مطالعات اجتماعی
لویی استراوس در مطالعات اجتماعی خود رمز تنوع فرهنگی را در ساختارهای شناختی (الگوهایی که ذهن بشر بر واقعیت تحمیل میکند) میداند؛ این دید به عنوان مکتب ساختارگرایی فرانسه نامیده میشود. در این راستا پیروان این مکتب به دنبال ساختارهای علمیای هستند که بر ساختارهای اجتماعی تسلط دارند و از سوی دیگر مکتب ساختارگرایی آمریکایی بر خود ساختار جامعه و روابط اجتماعی تاکید میکند (بیتس، 1374، ص 71-74). از نظر استروس، اصل پایهای برای درک مفهوم ساختار اجتماعی آن است که ساختار اجتماعی «نه به واقعیت تجربی، بلکه به الگوهای ساخته شده بر اساس آن واقعیت مربوط میشود» (فکوهی، 1383، ص 188). بنابراین میتوان گفت ساختار اجتماعی با سطح انتزاعی واقعیت و روابط اجتماعی با سطح عینی واقعیت در ارتباط است.
ساختارگرایی در اندیشه لویی استراوس در برخورد با معنا و خلق آن، معنا را همان ساختار متن میداند و انسانشناسی را به زبانشناسی مرتبط میکند و مولف و متن و خواننده و تاریخ را در حاشیه قرار میدهد و معنا را محصول رابطهی ساختاری برمیشمرد و معتقد است ساختار ذهن انسان در روابط اجتماعی متبلور میشود. در نظر استراوس جامعه از باب تمثیل، ساختمانی انتزاعی دارد و هدف از پژوهش اجتماعی کشف قواعد حاکم بر این ساختمان است؛ او دو مجلد از مهمترین مقالههایش را انسانشناسی ساختگرا نامیده است (احمدی، 1370، ص 183).
همانطور که گفتیم ساختارگراها در جستجوی ژرف ساختهایی هستند که در زیر جنبههای ظاهری نظامهای نشانهای قرار دارند؛ بنابراین آنها با معنای ارجاعی یا کاربردهای خاص کاری ندارند و به دنبال توصیف همه نظامهای نشانهای به مثابه زبان میباشند. لوی استراوس در اسطوره، روابط خویشاوندی و توتم پرستی به دنبال این ژرف ساختها بود و معتقد بود الگوهای ساختاری تازه درون یک فرهنگ از طریق “قواعد صوری تبدیل” بر مبنای مشابهتها، تعادلها، توازیها یا وارونگیهای متقارن، از نمونههای موجود به وجود میآیند.
نشانهشناسی ساختگرا از دیدگاه علوم سیاسی
لوئی آلتوسر (1918-1990) را میتوان یک مارکسیست ساختارگرا دانست که بر این باور است که هر نظام اجتماعی برای بقا و ماندگاری، ناگزیر به بازتولید شرایط (نیروهای تولید) و روابط تولید است.
بازخواست یا استیضاح[2] ، اصطلاحی است که آلتوسر برای ارجاع به فرآیندی به کار برد که در آن سوژه انسانی با ساختارها یا متون از پیش موجود ساخته میشود که حاصل از دیدگاه ساختارگرای او همراه با جبرگرایی ساختاری یا متنی است (چندلر، 1387، ص 775). در مفهوم استیضاح سوژه با فراخوانده شده، خطاب شدن، نامیده شدن، برساخته میشود. آلتوسر در مفهوم اثر جامعه[3] نیز به بیان وجود ساختاری علی بین سیاست و اجتماع میپردازد و معتقد است هر تحلیلی از شرایط اجتماعی سیاست میبایست هم علیت ساختار دهندهای را آشکار سازد که از ناحیه این شرایط اعمال میشود و هم آن اثراتی که محصول این شرایطاند و آلتوسر آنها را اثر- جامعه مینامد (لوفور و دیگران، 1392، ص 118).
نشانهشناسی ساختگرا از دیدگاه مطالعات فرهنگی
نشانهشناسی ساختگرا، آغاز حرکت عمدهی خود در اواخر دههی 1960 به سمت مطالعات فرهنگی را مدیون آثار نظریهپرداز فرهنگی فرانسوی، رولان بارت بود. مقالههای معروف او در مجموعهای با عنوان «اسطوره شناسیها»، (بارت، 1957) در دهههای 1970 و 1980 دنبال شد. اندیشههای بارت نیز در دو مکتب فکری ساختارگرا و پساساختارگرا میگنجد از این رو این دو دوران فکری او با نامهای بارت اول و بارت متاخر شناخته میشود.
بارت اول: رولان بارت بیش از هر چیز یک نشانهشناس ساختارگراست. او نیز همچون سایر ساختارگرایان به دنبال کشف قواعد زیربنای زندگی است. بارت در کتاب عناصر نشانهشناسی با استفاده از تعریف سوسور از نشانه این مفهوم را بسط میدهد و نشانه را محصول پیوند دال و مدلول و «دال را یک واسطه مادی برای مدلول میداند (صداها، اشیا، تصاویر و تخیلات) » او دلیل مادی دانستن دال را دریافت توسط حواس انسانی میداند اما همچنان مدلول را به عنوان تصوری ذهنی و نه عینی تلقی میکند (بارت، 1370، ص 64). او همچون گرماس به تحلیل ساختاری روایتها علاقهمند بود، بارت در کتاب خود (بارت، 1974) پنج رمزگان به کار رفته در متون ادبی را به این شکل طبقهبندی کرده است: هرمنوتیکی(نقاط بازگشت در روایت)، کنشمند (اجراهای اصلی روایت)، فرهنگی (دانش اجتماعی پیشین)، معنایی (رمزگان وابسته به رسانه) و نمادین (مضمونها). بارت همچنین از تحلیل نشانهشناختی کمک میگیرد تا به آشکارسازی ایدئولوژی طبیعیسازی شده در پس اساطیر (که به عنوان فرهنگ شناخته میشود) بپردازد که اعتقاد دارد در خدمت تامین منافع بورژوازی است، به همین دلیل مطالعات او رد زمرهی مطالعات فرهنگی قرار میگیرد. برای بارت این قواعد زیر بنای زندگی در حضور «اسطورهها» در پس امور روزمره زندگی معنا مییابد. برای مثال در زندگی امروز آمریکایی استیک قطعه گوشتی است که تنها به خاطر خودش یعنی جهت آثار غذاییای که دارد حائز اهمیت نیست، بلکه معنای فرهنگی یافته است و به قول بارت استیک نشانهای است از قدرت، سلامت و قبراق بودن این قطعه گوشت معنای فرهنگی دارد (هارلند، 1380، ص 81-82). در این جا دال (استیک) به عنوان جانشنینی از حال و هوای استیک به استیک بودگی یعنی قدرت و سلامت ارجاع مییابد.
اسطوره [4]مفهومی کلیدی در مطالعات فرهنگی بارت است و در نظر او کلیه امور روزمره میتوانند زمرهی اسطوره قرار گیرند. بارت میگوید مراتب دلالت یعنی دلالت مستقیم و دلالت ضمنی (که پیشتر به آنها اشاره شد)، ترکیب میشوند تا ایدئولوژی را به شکل اسطوره تولید کنند. بارت اسطوره را مرتبه سوم دلالت مینامد. اسطورهها از طریق رمزگان کار میکنند و به کنش ایدئولوژیک طبیعیسازی کمک میکنند (چندلر، 1387، ص 793). برای تعریف طبیعیسازی[5] میتوان گفت رمزگان طبیعیشده آنهایی هستند که به طور گسترده در یک فرهنگ توزیع شدهاند و چون در سنین کم آموخته میشوند، ساختهشده تلقی نمیگردند بلکه طبیعی به نظر میآیند. طبیعیسازی یعنی نمایش عناصر فرهنگی به عنوان طبیعی، عادی، بدیهی و مطابق عقل سلیم (همان، ص 795).
بارت فرمول مشهور سوسور یعنی دال / مدلول / نشانه را به این فرمول تبدیل میکند: معنا-شکل[6] / مفهوم/دلالت. در این جا باید توجه کرد که نشانه نظام اول به دال نظام دوم تبدیل میشود دالی که خود متشکل از شکل و معناست. مفهوم همان جایگاهی را در فرمول دوم دارد که مدلول در فرمول اول و نسبت دلالت با نشانه نیز از همین قاعده تبعیت میکند، به همین روش میتوان تا بینهایت جلو رفت، یعنی از نظام نشانهشناسی مرتبه اول (الگوی سوسور) شروع کرد و مدام پیش رفت تا به نظام نشانهشناسانه n رسید (اباذری، 1387). بارت به نقل از (چندلر،1387) در بررسی ارزش نشانه و دستیابی به واحدهای دلالتی کمینه از آزمون تبدیل[7] استفاده میکند، در این روش، دال مورد نظر حذف میشود و یا دال دیگری جایگزین آن میشود، سپس به بررسی تغییرات در معنای نشانه مورد نظر و در سازه پرداخته میشود (رجوع شود یه دلالت ضمنی و دلالت صریح). از طریق این روش میتوان لنگر معنایی متن را یافت، زیرا در صورتی که لنگر از متن حذف شود و یا با چیز دیگری جانشین شود، معنا به کلی دگرگون میشود. لنگر معنایی در عموم متنها حتی در طراحی محصول و طراحی داخلی قابل شناسایی است (امرایی، 1392، ص 134).
نشانهشناسی ساختارگرا از دیدگاه روانشناسی
از کارکردهای ساختارگرایی در علوم انسانی میتوان به روانشناسی اشاره کرد. روانشناسی گشتالت[8] یکی از رشتههای اصلی در روانشناسی است و تحت اندیشهی ساختارگرایی است. ساختارگرایان در روانشناسی در جستجوی ژرف ساختهایی که در زیر جنبههای ظاهری نظامهای نشانهای قرار دارند، این جستجو را از ناخوداگاه آغاز میکردند. همانطور که ژاک لاکان ادعا میکند که ناخوداگاه انسان مثل زبان ساختیافته است.
لاکان (1901-1981) پزشک، فیلسوف و روانکاو فرانسوی به خاطر ایده بازگشت به فروید[9] و رسالهای که در آن با تاثیرپذیری از زبانشناسی سوسور و قومشناسی ساختاری استروس، ناخوداگاه را به صورت یک زبان ساختار بندی کرده، معروف است. او این کار را با بهرهگیری از روش دیالکتیکی هگل و تاثیرپذیری از هایدگر و زبانشناسی سوسور، به انجام رسانده است. لاکان ساختارگرایی و پدیدارشناسی را ترکیب میکند (آثار اولیه او با رشد پدیدارشناسی فرانسوی مقارن است). او به طور شگفتانگیزی ، نوسان بین پدیدارشناسی و ساختارگرایی را حفظ میکند و از ساختارگرایی به عنوان راهی برای بحث درباره تفسیر استفاده میکند. این ترکیب از آن جهت دشوار است که پدیدارشناسی بر خود آزاد (سوبژه) و ساختارگرایی بر جبرگرایی زبان تاکید میکند. در واقع لاکان ساختارگراست ولی هرگز فاعل شناسا را رد نمیکند (ساراپ، 1382، ص 17).
«لاکان به دنبال برجسته کردن برتری دال در روان بود او در بیان نشانه شبه جبری نماد دال را در بالا و نماد مدلول را در پایین و زیر آن قرار میدهد و این دو توسط یک محور افقی از هم جدا میشوند. بحث لاکان در این که چگونه مدلول ناچارا به زیر دال میلغزد، مانع تلاش برای تعیین حدود آن است» (چندلر، 1387، ص 106-107). لاکان اقدام به پیریزی سه نظم بنیادین در روانکاوی میکند و الگوی سوسور از نشانه را به این شکل بازنویسی میکند: امر خیالی[10] ، امر نمادین[11] و امر واقع[12] . امر خیالی نشانگر جستجوی بیپایان در پی خود است و قلمرو من[13] است. لاکان دوران مدرن را نمایندهی اوج امر خیالی بشر میداند زیرا مشغول خود و تسخیر جهان به دست خود یا آفریدههای خود است. امر نمادین شامل تمام چیزهایی است واقعیت نامیده میشود (زبان، فرهنگ، قانون، ساختارهای اجتماعی) که انسانها در آن به عنوان بخشی از جامعهی انسانی قرار میگیرند. لاکان با وامگیری از مفاهیم سوسوری، ایجاد کنندهی امر نمادین را زنجیرهی دلالت یا به تعبیر خود قانون دال میداند. در این دیدگاه او همه چیز را زندان زبان میداند و در آن انسان را محکومی میبیند که به دلیل گیر افتادن در زنجیرههای دلالت به هم پیوسته، هیچگاه جهان را به شکلی که واقعا هست درک نمیکند. امر واقع نیز در نظر لاکان همان واقعیت جهان است پیش از اعمال قدرت زبان، این امر تن به نمادین شدن و ورود به زبان نمیدهد و به همین جهت اغلب غیرقابل شناسایی است. لاکان بر وابستگی متقابل ساحتها به یکدیگر تاکید دارد (جانستون، 1394).
نشانهشناسی ساختگرا از دیدگاه جامعه شناسی
امیل دورکیم[14] (1858-1917) به عنوان بنیانگذار جامعهشناسی شناخته میشود. دورکیم معتقد بود رخدادهای اجتماعی دارای واقعیات خاص خود هستند و این واقعیات اجتماعی را باید همچون اشیا مطالعه کرد (شئ انگاری واقعیات اجتماعی). گرایش او به مکتب اثباتگرایی است که بر این دیدگاه استوار است که تنها منبع همهی شناختهای معتبر، دادههایی است که از شواهد تجربی به دست میآید. او پدیدههای اجتماعی را مانند امری خارج از وجود فرد در نظر میگیرد تا افکار، نظریات و پیش داوریهایش بر آن تاثیر نگذارد تا به ساختارها دست یابد. دورکیم معتقد است که در جوامع سنتی، انبوهی از استعارهها وجود داشتهاند ولی در فرایند صنعتیشدن اندک اندک محو شده و معنایشان چنان از دست رفته است که دیگر کمتر کسی آن ها را درک میکند. او استعاره را بیان فشردهی یک فکر یا احساس جمعی میداند که به دسته معینی از اشیا مربوط میشود (امیل، 1381، ص 153).
[1] Semiotics square
[2] Interpellation
[3] Society- effect
[4] myth
[5] naturalization
[6] meaning-form
[7] Commutation
[8] Gestalt
[9] Freud
[10] The Imaginary
[11] The Symbolic
[12] The Real
[13] Ego
[14] Emile Durkheim
[1] Sign
[2] Claude Levi-Strauss
[3] Semiologie
[4] Semiotics
[5] Louis Hjelmslev
[6] Algirdas Greimas
[7] Roland Barthes
[8] Jean Baudrillard
[9] Julia Kristeva
[10] Charles W.Morris
[11] L.A Richardes
[12] Charles Kayogden
[13] Roman Jakobson
[14] Umberto Eco
[15] Jacques Lacan
[16] Signifier
[17] Signifed
[18] Langue
[19] Parole
[20] Synchronic
[21] Diachronic
[22] Paradigmatic
[23] Syntagmatic
[24] Denotation
[25] Connotation
[26] Arbitrariness
[27] Value
[28] signifying practice
[29] text
[30] Objet