درآمدی بر برساخته شدن معنا در سیستمهای آمیخته انسان-برند-مصنوعات تکنیکی
یاسمن حاجیان / پژوهشگر حوزه دیزاین
سیستمهای فنی- اجتماعی میتوانند به عنوان شبکهای با عناصر یکپارچه فنی و اجتماعی تعریف شوند که به واسطه هدفی مشترک تعریف میشوند، به گونهای که هر یک از این عناصر در راستای هدف مشترک در مسیری معین همکاری میکنند. آنچه این دسته از سیستمها را از سایر سیستمهای آمیخته متمایز میکند وجود فرآوردههایی فنی در شبکهای اجتماعی است که منجر به خلق فرآوردهای پیچیده خواهد شد. شبکههای در هم تنیده از فرآوردههای فنی متنوع مانند ماشینآلات و سایتهای تولیدی و اجزای اجتماعی مانند سیاستها و نهادهایی را در بردارند که ضمن شکل دادن به اجزای فنی، از آنها تاثیر میپذیرند (Nikolic, 2009). شاخصههایی همچون ارتباط و تعامل میان اعضای شبکه، پیدایش سیستمهای معنایی، فرآیندهای یادگیری، خودآگاهی و استقلال از مشخصات این سیستمهاست که در سیستمهای اجتماعی نیز دیده میشود (Herrman, et al, 2004).
سیستمهای آمیخته فنی- اجتماعی
در این بخش به معرفی سیستمهای آمیخته اجتماعی- تکنیکی پرداخته میشود تا بستر معرفی عناصر انسان، برند و مصنوعات تکنیکی با توجه به ویژگیهای آنها به مثابه یک سیستم آمیخته اجتماعی- تکنیکی با هدف برساخته شدن معنای هویت، در بخش تحلیل دادهها فراهم شود.
سیستمهای آمیخته، که در آنها برخی مولفهها با استفاده از علوم طبیعی توصیف میشوند و مورد پژوهش قرار میگیرند و مولفههای دیگری با به میان آوردن علوم اجتماعی توصیف میشوند، سیستمهای اجتماعی- تکنیکی خوانده میشوند. سرشت آمیختهی سیستمهای اجتماعی- تکنیکی از ماهیت دوگانهی مصنوعات تکنیکی که قبلا به آن پرداخته شد متمایز است. مصنوعات تکنیکی اشیایی هستند که جدای از ویژگیهای فیزیکیشان کارکرد ویژهای نیز دارند و در بافتی از طرح کاربردهای انسانی به سان ویژههایی غیرفیزیکی جای گرفتهاند. سیستمهای اجتماعی تکنیکی نیز که خود مصنوعاتی تکنیکی با درجهی بسیار بالایی از پیچیدگیاند در اصل دارای این ماهیت دوگانه هستند. در واقع میتوان یک سیستم اجتماعی – تکنیکی را همچون چیزی جزئی دید که برخی ویژگیهای علی دارد و میتوان کارکرد آن را در بافتی از کنشهای انسانی بررسی کرد. در حالی که ماهیت آمیختهی آن مربوط به ترکیب آن چیزی است که هست و در نتیجهی آن دیگر نمیتوان به آن به عنوان چیزی ملموس نگریست (ورماس و دیگران، 1391، ص 155-156).
با توجه به سرشت آمیخته یعنی حضور مولفههایی که نیازمند توصیف فیزیکیاند و مولفههایی که نیازمند توصیفی اجتماعیاند، طراحی، اجرا و نگهداری این سیستمها چالشی خواهد بود و مسائلی نظیر چگونگی ساختارمند شدن فرایند طراحی، بررسی دانش مورد نیاز برای طراحی آن و چگونگی ارزیابی کارکرد آن با توجه به بافت طراحی سیستمهای اجتماعی– تکنیکی مطرح خواهند شد. همانطور که گفته شد سیستمهای فنی- اجتماعی میتوانند به عنوان شبکهای با عناصر یکپارچه فنی و اجتماعی تعریف شوند که به واسطه هدفی مشترک تعریف میشوند، به گونهای که هر یک از این عناصر در راستای هدف مشترک در مسیری معین همکاری میکنند. آنچه این دسته از سیستمها را از سایر سیستمهای آمیخته متمایز میکند وجود فرآوردههایی فنی در شبکهای اجتماعی است که منجر به خلق فرآوردهای پیچیده خواهد شد. شاخصههایی همچون ارتباط و تعامل میان اعضای شبکه، پیدایش سیستمهای معنایی، فرآیندهای یادگیری، خودآگاهی و استقلال از مشخصات این سیستمهاست که در سیستمهای اجتماعی نیز دیده میشود. وجود همین ویژگیها به کار بردن رویکردهای کلاسیک و تحلیلی مدل سازی را که موفقیتشان تنها در بحث در مورد نیازهای عینی، واضح، قطعی و قابل اثبات است، دشوار میسازد (Herrman, et al. 2004).
بنابراین روشها و رویکردهای جدید پیشنهادی محققان در طی دهههای اخیر، روشهای تحقیق در عملیات نرم است که به جای تاکید بر جوانب قطعی و فنی سیستمها بر پارادایمهای تفسیرگرایی متکی است و در آنها بیشتر به جنبههای اجتماعی توجه میشود (Pidd, 2004). به روششناسی سیتمهای نرم با تفضیل بیشتری در بخش روششناسی پژوهش پرداخته خواهد شد.
سیستمهای فنی- اجتماعی همچنین در دستهی سیستمهای پیچیده تطبیق پذیر قرار میگیرند که مجموعهای از عناصر در حال تعاملِ توزیع شده هستند که به محیط و یکدیگر واکنش نشان میدهند. این سیستمها ارائه دهندهی نوعی از مسائل طراحی و مدیریتی هستند که دارای محدودیتهایی نیز هستند، بنابراین بهترین راه برای توصیف این سیستمها، تعریف آنها با استفاده از ویژگیهای شاخص آنهاست (McDermott, et al, 2015).
علی محقر و همکاران طی پژوهشی با استخراج تمها از مهمترین مراجع دست اول شش مشخصه برای سیستمهای فنی اجتماعی معرفی کردهاند : مشخصه پویایی و توسعه تکاملی به این مساله میپردازد که سیستم طی حیات خود تدریجا شکا و کارکرد اصلی خود را مییابد و از طریق تجربه حاصل از استفاده کارکردها و مقاصدی به سیستم اضافه، حذف یا تعدیل میشوند. رفتار نوپدید مشخصه دیگری است که به شکلگیری خواص و رفتاری اشاره میکند که طی تکامل سیستم خلق میشوند و با برآیند رفتار تک تک عناصر تفاوت دارد. به شاخصه استقلال اجزا در قالب نمایش مجزای عناصر تاکید میشود به گونهای که زیر سیستمها و عناصر نسبتا مستقل فرض میشوند. تعادل فنی و اجتماعی نیز شاخصهای است که به عدم اطمینان موجود در سیستمها به دلیل تعاملات میان عناصر فنی و ساختاری با عناصر اجتماعی میپردازد. وجود عناصر مختلف و ناهمگون در سیستم نیز در قالب شاخصهی تنوع میگنجد. ساختار چند سطحی و شبکهای نیز به مرتبط و متصل مانند اجزای یک سیستم در قالب ساختار چند سطحی بازگشتی و شبکهای میپردازد (محقر و دیگران، 1397، ص 258-259).
در واقع همانطور که قبلا اشاره شد، نظریه شبکه کنشگران را میتوان توسعهی جریان گستردهتر مکتب فکری بر ساختگرایی اجتماعی- فناوری برشمرد که با بررسی ابعاد اجتماعی و فنی به طور همزمان به دنبال خلق، پایایی و ثبات شبکههایی است که از تلفیق عناصر ناهمگون انسانی و غیر انسانی شکل یافتهاند. در 1980 فرضیههای این نظریه توسط مایکل کالون و برنو لاتور در پاریس مطرح شد. تغییر و تحول شبکهها در طول زمان به واسطه وجود کنشگران درگیر در شبکه از ویژگیهای ذاتی این دسته از شبکههاست هدف این شبکهها تبیین جامعهای متشکل از کنشگران انسانی و غیر انسانی است که با سهمی برابر دارای پیوند با یکدیگرند و برای دستیابی به اهدافی خاص تلاش میکنند. مفاهیم کلیدی این نظریه عبارتند از کنشگر یا فاعل که تمامی عاملان انسانی و غیر انسانی را در بر میگیرد، در واقع میتوان کنشگر[1] را مولفهای دانست که با ایجاد فضایی پیرامون خود، سایر اجزا را به خود وابسته میکند و با زبان خاص خود با آنها ارتباط برقرار میسازد. ادراک، اهداف و منابع مفاهیمی هستند که از مهمترین اجزای قابل بررسی در سطح کنشگران در نظر گرفته میشوند که ادراک و دریافتها و مفاهیمی نظیر نظامهای باور، شناخت و نگرش به تصویر کنشگران از جهان پیرامونشان اشاره دارد که بر مبنای ارتباط و درک یکدیگر شکل میگیرد. مفهوم اهداف نیز بیانگر جهتهایی است که تمایل حرکت کنشگران به آن سمت را نشان میدهد. مفهوم منابع نیز به ابزارهای عملی برای شناخت و رسیدن به هدفها اشاره دارد. که میتواند شامل منابع مادی و غیرمادی باشد به گونهای که کنشگر به واسطهی آن قادر به تاثیرگذاری بر محیط اطراف خواهد بود. ترکیب این سه مفهوم (ادراک، اهداف و منابع) منجر به بروز کنش توسط کنشگران میشود. عمل کنش، موجب ارتباط کنشگر با محیط بیرونی و با سایر کنشگران خواهد بود. شبکه کنشگر نیز به شبکه نامتجانسی از ذینفعان گفته میشود که انگارههای روابط اجتماعی بین کنشگران مستقل است. مفهوم رابطه نمایانگر اتصالات اجتماعی کنشگران به یکدیگر است. مفهوم قوانین نیز به توافقها و شیوهنامههایی اشاره دارد که بر چگونگی رفتار کنشگران و پیامدهای آن تاثیر میگذارند (Hermans and Thissen, 2009)و (Hermans, 2005) .
مصنوعات تکنیکی (فنی)
برای تعریف مصنوعات تکنیکی میتوان آنها را در مقایسه با اشیای طبیعی قرار داد. روشنترین اختلاف اشیای طبیعی[2] و مصنوعات تکنیکی در این است که مصنوعات تکنیکی نتیجهی کنش هدفمند انساناند در حالی که اشیای طبیعی چنین نیستند. طبیعت به چیزی گفته میشود که به هیچ وجه در معرض هیچگونه مداخله انسانی نبوده است و یا به این وسیله در هم نریخته است. ذات این اختلاف بین طبیعت و تکنولوژی ما را به تمایزی باز میگرداند که نخستین بار ارسطو مطرح کرد، تمایز میان چیزهایی که به واسطهی طبیعت خودشان پدید میآیند و چیزهایی که خاستگاه خود را مدیون دیگر علتها هستند. برای مثال دلیل وجود مبلمان در جایی بیرون از آن نهفته است. مسلما این دلیل در طراح و سازندهی آن ریشه دارد که آن را با در ذهن داشتن قصدی مشخص خلق کرده است. خود مبلمان هدف و یا غایتی ندارد و اگر کارکردی داشته باشد آن کارکرد در ارتباط صرفا در ارتباط با هدفی بیرونی دارد که متعلق به طراح یا کاربر است. بنابراین ارتباط بین کارکرد و طرح کاربرد[3] بسیار نزدیک است. مبلمان شیای طبیعی نیست بلکه نتیجهی مهارت انسانی و یک مصنوع تکنیکی است. این مصنوعات تکنیکی نتیجهی مستقیم مداخلهی انساناند و بدون مراقبت و نگهداری پیوستهی او نمیتوانند باقی بمانند. از تفاوتهای مهم دیگر مصنوعات تکنیکی و اشیای طبیعی در این است که آنها موضع ادعاهای هنجاری قرار میگیرند. «یک مبلمان خوب / بد است» یا «این مبلمان باید درست کار کند» حکمهایی معنا دارند که نمیتوان آنها را برای اشیایی طبیعی به کار برد. در مبنای ابزاری کلمه میتوان گفت که یک مصنوع تکنیکی نادرست به کار میرود یعنی به نحوی به کار میرود که همخوان با طرح کاربرد آن نیست. کارکرد تکنیکی به اهداف کنشهای انسانی[4] پیوند میخورد (ورماس و دیگران، 1391، ص 25-26-29).
این تفسیر نوعا دیدگاه کاربر به مصنوعات تکنیکی است و در آن کارکردها به شدت با طرحهای کاربرد به اهدافی که در ذهن کاربران مطرح است پیوند دارند. بنابراین در تشریح مفهوم مصنوع تکنیکی میتوان به سه مولفهی شئ فیزیکی، کارکرد و طرح کاربرد اشاره کرد. کارکرد یک مصنوع تکنیکی از یک سو با شئ فیزیکی ارتباط دارد و از سوی دیگر مرتبط با طرح کاربرد است. بنابراین میتوان گفت مصنوعات تکنیکی مشخصههای اشیای فیزیکی و اجتماعی را با هم دارند زیرا کارکرد آنها به طرح کاربرد یا به عبارت عامتر به یک بافت کنش انسانی مرتبط است. در این بافت اهداف نقش اساسی دارند و تنها در ارتباط با آنها میتوان گفت اشیای فیزیکی کارکردهایی دارند. مصنوعات تکنیکی دارای ماهیت دوگانهاند. آنها اشیایی هستند که هم به دنیای اشیای فیزیکی تعلق دارند و هم به دنیای اشیای اجتماعی.
اشیای اجتماعی
میتوان گفت دنیای اجتماعی که ما در آن زندگی میکنیم از ساختههای انسان است. اشیای اجتماعی[5] همانند مصنوعات تکنیکی کارکردی دارند. برای نمونه کارکرد عمدهی یک قانون جدید راهنمایی و رانندگی، تنظیم حقوق و تکالیف افرادی است که در حمل و نقل عمومی شرکت دارند. اشیای اجتماعی بخشی از واقعیت اجتماعیاند و بر مسلط بودن بر رفتار انسانها، همکاری متقابل آنها و روابط بین انسانها و نهادهای اجتماعی نقش بازی میکنند. همهی اینها به وسیلهی بافتی از قواعد رسمی و غیررسمی به انجام میرسند. کارکرد یک شئ اجتماعی به ویژگیهای فیزیکیاش بستگی ندارد و کارکرد آن در بستر پذیرش جمعی به وقوع میپیوندد. در واقع برخلاف محصولات تکنیکی که به واسطهی ویژگیهای فیزیکیشان دارای کارکرد میشوند، کارکرد اشیای اجتماعی وابسته به پذیرش اجتماعی/جمعی است و در مورد آنها شکل فیزیکی بیاهمیت است. هنگام طراحی این اشیاء شناخت داشتن از رفتار اجتماعی مردم ضروری است، چرا که وجود آن در گرو پذیرش جمعی قرار دارد. این نکات از آنجا اهمیت دارد که زمانی میتوان گفت یک سیستم کارکرد درستی را داراست که هر دو فرایند تکنولوژیک و اجتماعی آن به درستی با هم هماهنگ شده باشند (ورماس و دیگران، 1391، ص 33 و 35).
کارکردهای مصنوعات تکنیکی همانند کارکردهای اشیای اجتماعی، به کنشهای قصدی افراد مربوط میشود، اما نمی توان به آنها اشیای اجتماعی گفت، زیرا کارکردهای تکنیکی به شیوهی کاملا متفاوت تحقق مییابد.
بررسی نظریه حامی اتخاذ رویکرد پدیداری به سیستمهای آمیخته
نظریه کنشگر- شبکه ( فلسفهی علم): هر بحثی در فلسفهی علم و فناوری، هستیشناسی خاص خود را دارد و بر آن مبتنی است. جریانی که برونو لاتور در حوزه مطالعات علم و فناوری شکل داده بر هستی شناسی مبتنی است که با عنوان «نظریه کنشگر-شبکه» شناخته میشود. نظریه کنشگر-شبکه، دیدگاه لاتور را در مقابل دو جریان عمده در مطالعات فناوری قرار میدهد : برساختگرایان اجتماعی و همچنین واقع گرایی متداول. لاتور مرزهای معمول میان واقع گرایی/ برساختگرایی و واقع گرایی/نسبی گرایی را در هم میریزد و با تلفیق و آمیزش این دو قطب به ظاهر ناسازگار، مسیر جدیدی را در پیش میگیرد. لاتور میخواهد از مسیر این دو جریان نامتقارن، که میتوان مساحمتا واقعگرایی و برساختگرایی اجتماعی نامیدشان، خارج شود و رویکردی متقارن اتخاذ کند. لاتور نیز یک برساختگراست و میگوید واقعیتهای علمی ساخته (یا برساخته) میشوند اما نه فقط به دست انسانها و عوامل انسانی بلکه توسط شبکهای ناهمجنس از عوامل انسانی و غیرانسانی. به عبارتی دیگر اگر رویکرد جامعهشناسی معرفت علمی برساختگرایی اجتماعی است، رویکرد لاتور برساختگرایی جمعی است. در واقع اندیشه برساختگرایی جمعی واقعیت از ساخت معرفت فراتر میرود و از ساخت واقعیتها (چه فنی، چه علمی) سخن میگوید.
بایکر و پینچ[6] در مقاله کلاسیک «ساخت اجتماعی واقعیتها و مصنوعات1984» به تفصیل از چگونگی ساخت اجتماعی دوچرخه صحبت میکنند. در کارهای کسانی چون لاتور، جی. لا[7] و مایکل کالن[8] معتقدند باید کنشگری و بازیگری از انسان به غیر انسان هم تعمیم داده میشود و نقش انسان و غیر انسان در علم و فناوری به شکلی متقارن بررسی و مطالعه شود. این نظریه هستیشناسی و روش کار دیگری را برای مطالعه علم و فناوری و هر پراکتیس دیگری در اختیار آنها قرار میداد. نظریه کنشگر- شبکه به جای تقسیم موجودات به انسان و غیر انسان و فرو کاستن نقش و عاملیت یکی از آنها به دیگری، از شبکهای ناهمجنس از کنشگران انسانی و غیر انسانی سخن میگوید که در پیوند با هم سازههای متفاوتی از جمله واقعیتهای علمی و فنی را میسازند (شریف زاده، 1397، ص 5-9).
نظریه کنشگر- شبکه: تاثیر گرماس (تحلیل نشانه شناختی متون) و پدیدهشناسی (اپوخه و تعلیق کردن) و همچنین ژیل دولوز (هویت و تفاوت) و … در شکلگیری این نظیره قابل مشاهده است. کنشگر- شبکه از دو مفهوم کنشگر و شبکه[9] تشکیل یافته است. کنشگر هر موجودی است که دارای کنش است؛ این نظریه اهمیت نمی دهد که ما چگونه موجودات را مقولهبندی کردیم؛ هر موجودی که دارای کنش است کنشگر محسوب شده و لذا به اندازه سایر کنشگران اصالت و واقعیت دارد (شریف زاده، 1393، ص 56).
برونو لاتور میگوید نظریه کنشگر-شبکه، تلاشی است عامدانه در جهت پایان دادن به کاربرد واژه اجتماعی در نظریه اجتماعی و جانشین کردن واژه پیوند است. چرا که این مفهوم غیر انسانها را نادیده میگیرد. جامعه همان قدر که جامعهی انسانهاست، جامعهی مصنوعات، حیوانات و اشیا نیز هست که به شکلی تاریخی در هم تنیدهاند و لاتور برای تاکید بر متکثر بودن جامعه از واژه جمع به جای واژهی مرسوم جامعه استفاده میکند. ارجاع دارد. از سوی دیگر نظریه کنشگر-شبکه معتقد است که ما در مقام یک جامعهشناس یا مردمشناس باید به جای اینکه از امر اجتماعی، از ساختارهای اجتماعی، فکری و فرهنگی-که گویی همچون اثر کنشگران انسانی و غیر انسانی را در بر گرفته است- شروع کنیم، از خود کنشگران و چگونگی پیوند یافتن آنها شروع کنیم؛ بر این اساس، نظریه یا رویکرد کنشگر- شبکه نگاه دیگری به جهان دارد به طوری که برای شناخت جهان و موجودات آن، خواه این موجودات انسانها باشند، خواه مصنوعات، خواه اشیا (خواه موضوع مورد مطالعه ما جامعه باشد خواه علم، خواه فناوری، دین، اقوام و…)، به جای اینکه از بالا به پایین، یعنی از ساختار به عامل، از کل به جزء آغاز کند فرایند کار را برعکس میکند و از پایین به بالا حرکت میکند. در واقع اگر «نظریه اجتماعی» را چارچوبی متعالیتر برای «تبیین» کنش کنشگران «جامعه» در نظر بگیریم، نظری کنشگر- شبکه نه تنها نظریه اجتماعی بلکه اصلا نظریه نیست، چرا که اولا این نظریه با هیچ مفروض و تعریفی کنش کنشگران را تبیین نمیکند. ارجاع دارد، بلکه با خود کنشگران همراه میشود و از آنها یاد میگیرد. نظریه کنشگر- شبکه همانقدر نظریهای درباره امر اجتماعی است که نظریهای درباره ذهن، خدا یا طبیعت است. به عبارت دیگر دغدغه نظریه کنشگر- شبکه این است که ردیابی کند چگونه کنشگران ناهمجنس انسانی و غیر انسانی با پیوند یافتن به یکدیگر دست به ساخت یا برساخت سازههای متنوع (اتومبیل، دولت، حذب، واقعیت، مفهوم (هویت)) میزنند (شریف زاده، 1397، ص 18-21).
بر اساس آنچه گفته شد نظریه کنشگر- شبکه یک هستی شناسی و روش کار عام است و به علم و فناوری اختصاص ندارد با این رویکرد هم میتوان واقعیتهای علمی و فنی و هم واقعیتهای دینی، سیاسی، فرهنگی را بررسی کرد. پژوهشگران این حوزه بدون این که از یک ساختار، چارچوب و نظریه آغاز کنند، وارد پراکتیس میشوند و پیوند کنشگران انسانی و غیرانسانی را رصد میکنند برای همین به کار آنها مردم شناسی نیز گفته میشود. آن ها بدون توسل به مفروضات و تبیینهای متداول وارد جامعه آماری شده و این امر را مطالعه میکنند که چگونه یک واقعیت یا مصنوع، توسط عناصر و کنشگران متنوعی در یک مسیر پر پیچ و خم «ساخته» میشود. نظریه کنشگر- شبکه از آنجا که به خود کنشگران (انسانی و غیر انسانی) اصالت و تقدم میدهد و از آنها آغاز میکند، در تقابل با جامعهشناسی دورکیم[10] و در کل ساختارگرایی قرار دارد، با هر نوع روششناسی پیشینی که به دنبال تجویز قواعد روشی برای کنش کنشگران باشد نیز سر ستیز دارد. جامعه شناس، مردم شناس، فیلسوف کسی نیست که به دنبال کشف ساختارهای اجتماعی یا قواعد حاکم بر کنش کنشگران باشد؛ او کنش خود کنشگرارا دنبال می کند تا دریابد آن ها چگونه روابط یا پیوندهای جدیدی می سازند، روابطی را از هم می گسلند یا باز تعریف می کنند. اگر بخواهیم برای نظریه کنشگر-شبکه یک روششناسی قائل شویم، این روششناسی ترکیبی خواهد بود از روششناسی مردمی گارفینکل[11] (دنبال کردن کنش خود کنشگران و حرکت کردن با آنها)، نشانهشناسی (توجه به پیوند کنشگران (انسان و غیر انسان) همچون بازیگران یک داستان که واقعیت درون داستان را میسازند)، و همچنین پدیدارشناسی(اجازه دادن به این که کنشگران خود را بروز دهند ، نه این که با یک سری پیش فرض آنها را متعین کنیم. ساختار اگر وجود داشته باشد خود نتیجه کنش کنشگران است، نه چارچوبی که کنش آنها را شکل دهد. نظریه کنشگر-شبکه تقابل عامل کنشگر/ ساختار را بر نمیتابد و استفاده از مفهوم کنشگر-شبکه برای رهایی از همین دوگانگی است (شریف زاده، 1397، ص 22-23).
[1] Actor
[2] Natural Objects
[3] Use Plan
[4] Human Actions
[5] Social Objects
[6] Bijker & Pinch
[7] J. Law
[8] Michel Callon
[9] Network
[10] Durkheim
[11] Garfinkel