تعریف حکمرانی

فهرست مطالب

مدخل‌هایی به حکمرانی

آقای یاسر خوشنویس

«حکمرانی» معادلی برای واژه governance در زبان فارسی است. ریشه این واژه به فعل kubernaein در یونان باستان باز می‌گردد. فعل اخیر به معنای «راندن» و «هدایت کردن» است؛ برای مثال، این فعل در یونان باستان برای توصیف این امر به کار می‌رفت که ناخدا کشتی را هدایت می‌کند. واژه government از معادل لاتینی فعل مذکور گرفته شده و نهادی است که کشور را هدایت می‌کند. اگر چه واژه اخیر گاه در زبان فارسی به «دولت» ترجمه می‌شود و گاه از آن برای اشاره به قوه مجریه نیز استفاده می‌شود، اما باید توجه داشت که «دولت» معادل مناسبی برای واژه state است و بهتر است که government به «حکومت» ترجمه شود.

واژه governance در دهه 1980 و 1990 بر سر زبان‌ها افتاد و معادل «حکمرانی» برای این واژه نیز در دهه 1390 در زبان فارسی تثبیت شد. اگرچه «حکمرانی» و «حکومت» همریشه‌اند و همریشه بودنِ governance و government را در زبان فارسی منعکس می‌کنند، اما می‌توان گفت که حکمرانی معادل مناسبی برای governance نیست، چرا که governance به معنای حکم کردن و حکم راندن نیست، بلکه مقصود از آن اداره کردن، هدایت کردن و راهبری است؛ به عبارت دیگر، این تصور که فرد یا نهادی حکم کند و دیگران از او اطاعت کنند، تصور نادرستی از فعل to govern به طور کلی و از governance به طور خاص است. شاید واژگانی چون «اداره کردن»، «تمشیت امور» یا حتی «تدبیر کردن» معادل‌های مناسب‌تری برای مفهوم مورد بحث باشند.

واژه governance و معادل آن یعنی «حکمرانی» با ابهام‌هایی همراه است و در مورد آن اشتراک لفظی وجود دارد. صاحب‌نظران، متخصصان و نهادهای مختلف گاه این واژه را به معانی متفاوتی به کار می‌برند و همین امر موجب سردرگمی یا سوءتفاهم می‌شود. دست کم سه معنای اصلی از این واژه را باید در مباحثات در نظر داشت.

معنای اول: همچنان که اشاره شد، استفاده از واژه governance در دهه‌های 1980 و 1990 رواج یافت. ایده محوری در این دوره، تغییری در ماهیت و نقش حکومت‌ها (governments) بود. این تغییرات موجب گذاری از بوروکراسیِ سلسله‌مراتبی مرسوم به سمت رویکردهایی مبتنی بر بازارها و شبکه‌ها برای تدبیر امور و برطرف کردن نیازهای جامعه شد. به طور خلاصه، از نقش حکومت‌های مرکزی به نفع نهادهای عمومی و غیردولتی در داخل مرزها و نیز نهادهای منطقه‌ای و بین‌المللی در خارج از مرزها کاسته شد. بدین ترتیب، اولین معنا از governance به این تحولات خاص در دهه‌های 1980 و 1990 اشاره دارد که تاکنون نیز ادامه داشته‌اند.

معنای دوم: در سطحی کلی‌تر، معمولاً هنگامی واژه «حکمرانی» به کار می‌رود که حکومت در انجام کارکردهای خود، به نهادهای دیگری همچون شبکه‌ها و بازارها وابسته باشد و نقش محدوتری را ایفا کند. در این تلقی، بر تمایزی میان فراهم کردن خدمات از یک سو و تعیین راهبردها و تنظیم‌گری از سوی دیگر تاکید می‌شود. این تمایز به صورت استعاری در قالب تفاوت میان «پارو زدن» یعنی ارائه خدمات و «راهبری» یعنی سیاست‌گذاری و تنظیم‌گری بیان می‌گردد. ایده محوری این است که حکومت‌ها باید پارو زدن را به نهادهای عمومی و غیردولتی بسپارند و علاوه بر این، نهادهای مذکور را در فرایندهای سیاست‌گذاری و تنظیم‌گری مشارکت دهند. مفاهیمی چون «حکمرانی مشارکتی»، «حکمرانی چندذینفعی» و «حکمرانی توزیع‌شده» از دل این تلقی برمی‌آیند که در یادداشت‌های دیگری به آن‌ها خواهیم پرداخت. در این معنا، حکمرانی بیانگر حرکتی به سوی پخش شدن و توزیع شدن قدرت و اقتدار همراه با کاهش نقش حکومت است. تحولات دهه‌های 1980 و 1990 نمونه‌ای از حرکت به سمت حکمرانی در معنای اخیر به شمار می‌رود. در این تلقی، برای اشاره به وقایع خاص این دو دهه از عبارت «حکمرانی جدید» استفاده می‌شود.

معنای سوم: و در سطحی باز هم کلی‌تر، هر گونه آرایشی از نهادها و نیروها برای محقق ساختن کارکردهای حکومت نوعی حکمرانی به شمار می‌رود. در این معنا، هم حکومت سلسله‌مراتبی سنتی در قالب حکومت‌های دموکراتیک و سایر اشکال حکومت پیش از تحولات دهه‌های 1980 و 1990 و هم «حکمرانی جدید» و هم هر شکل‌بندی دیگری برای اداره کردن، راهبری و تدبیر امور جامعه «حکمرانی» تلقی می‌شود.

در یادداشت‌هایی که ذیل مطالعات کارگروه حکمرانی اندیشکده رستا منتشر می‌کنیم، بیش از همه معنای دوم و معنای سوم را در نظر داریم. گاه مقصود ما از حکمرانی هر شکلی از تدبیر امور است (معنای سوم) و گاه به کاهش نقش حکومت سلسله‌مراتبی و افزایش نقش نهادهای غیردولتی و حرکت به سمت اشکال نوینی از حکمرانی (معنای دوم) توجه داریم. سعی می‌کنیم در هر  یک از نوشته‌ها، درباره مقصود خود روشن عمل کنیم و از ابهام بپرهیزیم.