اخلاق فناوری: چیستی و چرایی (1)

فهرست مطالب

نوشته‌ی دکتر ابوطالب صفدری / پژوهشگر پسادکتری فلسفه، دانشگاه برمن آلمان

آسیاب بادی به شما، جامعه‌ای با اربابانِ فئودالی می‌دهد؛ و آسیاب بخار، جامعه‌ای با سرمایه‌دارن صنعتی.

(کارل مارکس، فقر فلسفه)

1.  مقدمه

در این یادداشت‌­ها تلاش می­‌کنیم تا به چیستی و چرایی توجه به مطالعاتِ اخلاق فناوری بپردازیم. ساختار این نوشتار این گونه است که ابتدا در بخشِ دوم به نحو نسبتاً مبسوطی دیدگاهِ خود دربارۀ اخلاقِ فناوری را مشخص می‌کنیم. به همین منظور ابتدا سه دیدگاهی را که در این زمینه امکان‌پذیراند معرفی می‌نماییم:

  • دیدگاه ابزارگرایانه[1]
  • دیدگاه جبرگرایانه[2]
  • دیدگاه میانه

سپس به وارسی و نقدِ این دیدگاه‌ها پرداخته و نهایتاً نظرگاه سوم را برمی‌گزینیم. در بخش چهارم (یادداشت دوم) انواع جریان‌ها و حوزه‌های مطالعاتیِ اخلاق فناوری را به اجمال معرفی کرده و نهایتاً در بخش پنجم، به ضرورتِ توجه به این مباحث می‌پردازیم.

2.  ارزش‌باری یا ارزش‌عاری؟

پرسشی که در این بخش به آن پاسخ خواهیم گفت این است که آیا اساساً صحبت از اخلاق فناوری امکان‌پذیر است یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، منظور از اخلاق فناوری دقیقاً چیست؟ این بخش در صدد تبیینِ چگونگیِ امکان‌پذیری و چیستیِ اخلاق فناوری است. در واقع این دو پرسش را جدای از هم نمی‌توان طرح کرد چرا که پاسخ به پرسشِ امکان‌پذیری، به طور ناخودآگاه منجر به پرسش از چیستی می‌شود. چرا که در صورت امکان‌پذیری باید بپرسیم کدام قرائت از اخلاق فناوری امکان‌پذیر است؟ پاسخ ما به این پرسش از رهگذرِ ارزش‌باریِ فناوری خواهد بود. به این معنا که اگر بتوان ارزش‌باریِ فناوری را نشان داد بلافاصله می‌توان امکان‌پذیریِ صحبت از اخلاقِ فناوری را هم نشان داد. چرا که هر جا صحبت از ارزش[5] باشد، می‌توان در مورد وجه هنجارین این ارزش – خوب یا بد بودنِ آن- هم صحبت کرد و از این رهگذر می‌توان به بحث‌های اخلاقی هم رسید. چرا که یکی از وجوهِ بسیار مهمِ بررسی‌های هنجاری، وجه اخلاقیِ آنهاست؛ اینکه یک ارزش خاص، به لحاظ اخلاقی موجه است یا خیر؟

برای مثال اگر به این نتیجه رسیدیم که برخی مصنوعات تکنیکی، ارزش‌هایِ سیاسیِ خاصی را در خود تعبیه کرده‌اند – مثلاً ارزش‌های لیبرالی یا نژادپرستانه- در مرحلۀ بعد می‌توانیم در مورد وضعیت اخلاقیِ این ارزش‌ها هم بحث کنیم. البته یادآوری این نکته ضروری‌ست که ارزش‌هایِ حاکم بر فناوری به ارزش‌های اخلاقی محدود نمی‌شود بلکه ارزش‌های متعددِ دیگری هم در این زمینه قابل شناسایی می‌باشند. بررسیِ همۀ این ارزش‌ها و مصادیق آنها در فناوری و مصنوعات تکنولوژیک، جزء اهدافِ این نوشتار نیست ولذا در ادامه بررسی‌هایِ خود را محدود به ارزش‌های اخلاقی خواهیم کرد. 

 در مورد ارزش باریِ فناوری سه دیدگاه می‌توان اختیار کرد:

  1. دیدگاه ابزارگرایانه

براساسِ این دیدگاه فناوری صرفاً ابزار است. ابزاری که حاویِ هیچ ارزشِ اخلاقی یا غیراخلاقی‌ای نیست ولذا در این دیدگاه صحبت از اخلاق فناوری هم بی‌معنا است. به واقع در این دیدگاه اخلاق فناوری به اخلاقِ کاربرانِ فناوری تقلیل می‌یابد.

  • دیدگاه جبرگرایانه

براساسِ این دیدگاه فناوری به نحوی مستقل از اراده و کنترل انسانی رشد می‌کند و منطقِ ذاتیِ خود را دارد. در این دیدگاه نیز صحبت از اخلاق فناوری ناممکن است چرا که کاربرانِ انسانی هیچ کنترلی روی آن ندارند و فناوری مطابقِ ذات و اقتضائاتِ خود رشد می‌کند.

  • دیدگاه میانه

بر اساسِ این دیدگاه، نه صرفاً کاربران و نه صرفاً خودِ فناوری تعیین‌کنندۀ پیامدهای استفاده از مصنوعات فناوری – به مثابه مصادیقِ فناوری- نیستند، بلکه هر دو طرف در شکل‌گیریِ پیامدها مدخلیت دارند. در این دیدگاه است که صحبت از اخلاق فناوری می‌تواند معنادار باشد. به این بحث دوباره بازخواهیم گشت.

سه دیدگاه بالا، به طور شماتیک در تصویر زیر به نمایش درآمده‌اند:

2.1.     دیدگاه ابزارگرایانه

“تفنگ‌ انسان را نمی‌کشد، انسان، انسان را می‌کشد”. این شعارِ انجمن ملی اسلحه[6] در آمریکا را می‌توان لُبِ دیدگاه ابزارگرایانه به فناوری دانست. این دیدگاه تأکید دارد که فناوری صرفاً یک ابزار است که حاوی هیچ ارزشِ خاصی نیست؛ از منظر اخلاقی یک مصنوع تکنولوژیک ابزاری کاملاً خنثی‌ست و این انسان‌ها هستند که از آن استفادۀ خوب یا بد می‌کنند نه اینکه آن مصنوع ذاتاً حامل ارزش‌های اخلاقی یا ضداخلاقی باشد. انسان‌ها می‌توانند از تفنگ برای دفاع از خود استفاده کنند یا اینکه تبدیل به دزدانی مسلح شوند ولذا تفنگ را به معنای اخلاقیِ کلمه نمی‌توان خوب یا بد دانست. در واقع آنچه این آموزه را مطرح کرده، قوت می‌بخشد امکان “استفادۀ دوگانه[7]” از مصنوعات تکنیکی است. اینکه هر مصنوعی را هم می‌توان در جهت اهداف خیر به کار گرفت و هم اهداف شر، ادعایی که به نظر بسیار بدیهی و شهودی می‌آید و به همین دلیل بسیاری‌ آن را پذیرفته‌ و می‌پذیرند.

اما این دیدگاه با مشکلاتِ فراوانی مواجه است. مصادیقِ فراوانی از مصنوعات تکنولوژیک وجود دارد که نشان می‌دهد فناوریْ پیامدهایی دارد که تبیین یا تقلیل این پیامدها به وجوه ابزاری و یا فنیِ فناوری غیر ممکن است. پیامدهایی اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی که به هیچ وجه قابل تقلیل به ابزاریّتِ مصنوعِ تکنولوژیک نیستند. به خصوص می‌توان به پیامدهای ناخواستۀ مصنوعات تکنیکی اشاره کرد. می‌دانیم که مصنوعات تکنیکی صرفاً محدود به عملکردِ از پیش طراحی شده‌اشان نمی‌شوند و واجدِ برخی پیامدهای ناخواسته هم هستند. مثلاً استفاده از هواپیما منجر به آلودگیِ صوتی و نیز آلودگی‌های زیست‌محیطی می‌شود که این پیامدهایِ جانبی و ناخواسته به لحاظ اخلاقی حائز اهمیت هستند. بسیاری از این اثرات جانبی ربطی به نحوۀ استفاده و کاربرد آن مصنوع تکنیکی ندارند. مثلاً سروصدای هواپیما ربطی به نحوۀ استفاده ندارد بلکه پیامدی‌ست ناشی از طراحیِ خاص این مصنوع. پس می‌توان استدلال کرد که نباید طراحی را صرفاً معطوف به بازدهیِ بیشتر و بهتر مصنوع دانست، بلکه طراحی امری معطوف به اثرات جانبی و ارزیابی آنها نیز می‌باشد. ارزیابی‌ای که در بسیاری از مواقع منجر به مباحث اخلاقی هم می‌شود. از جملۀ این مباحث می‌توان به مسئلۀ ایمنی، سلامت، پایداری[8] و حریم خصوصی[9] اشاره کرد. همۀ اینها ارزش‌هایی اخلاقی هستند که می‌توانند در همان مرحلۀ طراحی دخالت داده شوند.

یا به عنوان مثالی دیگر می‌توان به آشنایی یک قبیلۀ آفریقایی با کبریت و استفاده از آن اشاره کرد که عادت‌های جنسی آنها را متحول کرده و نهایتاً منجر به تغییرات بنیادین در نظام ارزشی و رسومِ قبیله‌ایِ آنها شد (Postman, 1993, p. 27) . حالا پرسش اینجاست که آیا می‌توان این پیامدِ کبریت را صرفاً با نگاه ابزاری – کبریت به مثابه وسیله‌ای برای افروختن آتش- تبیین کرد؟ بدیهی‌ست که خیر. و یا اختراع عدسی و به دنبالِ آن تلسکوپ که انسان را قادر می‌ساخت تا به دوردست‌ها بنگرد. تلسکوپ باعث شد تا آنچه پیش‌تر باوری دینی محسوب می‌شد –آسمان و اجرام آسمانی- و به مفاهیمی نظیر زندگی پس از مرگ، جاودانگی و فسادناپذیری گره می‌خورد مفهومی کاملاً تازه در چهارچوب فضا – زمانِ معمول پیدا کند (Mumford, 1970, p. 27). در ادامه به چند موردِ دیگر از فناوری‌های مختلف و پیامدهایشان اشاره می‌کنیم که به هیچ عنوان با نگاه ابزاری قابل تبیین نیستند. پیامدهایی که نه یک قبیلۀ آفریقایی که به نوعی تمامِ جامعۀ بشری را تحت تأثیر قرار داده‌اند و همین سطحِ وسیعِ تأثیرگذاری‌ست که لزومِ مطالعۀ جدیِ آنها را گوشزد می‌کند.

2.1.1. ساعت

امروزه ساعت یکی از اجزایِ عادیِ زندگی شده است و توجه زیادی به خود جلب نمی‌کند. در حالی که بررسیِ سیرِ ظهور این مصنوع تکنیکی نشان می‌دهد که ساعت منجر به تحولاتی بسیار عمیق در جوامع بشری شده است. تحولاتی در سطح باورها و جهان‌بینی‌ها که به هیچ وجه قابلِ تقلیل به وجه ابزاری و فنیِ آن نیست. یعنی این تحولات را نمی‌توان به چرخدنده‌های ساعت یا بازدهیِ آن نسبت داد. این تحولات آنچنان عمیق و گسترده هستند که فهمِ آنها با اشارۀ صِرف به وجه ابزاریِ ساعت – به عنوان وسیله‌ای که زمان را نشان می‌دهد- ناممکن است.

لوئیس مامفورد[10]مورخ، جامعه‌شناس و فیلسوف تکنولوژیِ آمریکایی‌تبار تحلیل درخشان و بصیرت‌آفرینی از تحولاتِ ایجاد شده توسط ساعت به دست داده است. او پس از مرورِ تاریخِ تقویمیِ اختراع ساعت توسط راهبان مسیحیِ ساکن در کلیسا چنین می‌نویسد:

آلفرد وایتهد یکی از بنیان‌های فیزیکِ مدرن را این باورِ اسکولاستیکی می‌داند که کائنات توسط خداوند منظم شده‌اند؛ اما در پسِ این باور همان نظمی قرار دارد که –پیش‌تر و به واسطۀ اختراع ساعت- در خودِ نهادِ کلیسا ظاهر شده بود (Mumford, 1955, p. 13). 

به عبارت دیگر باور به جهانی منظم که پیش‌شرط هرگونه تلاشِ علمی‌ست – چرا که دانشمند ابتدائاً باید باور داشته باشد که اساساً نظم و قانونی وجود دارد که با کاوش علمی قابل شناسایی‌ست- پیش‌تر توسط ساعتِ مکانیکی نهادینه شده بود. از نظر مامفورد انقلاب صنعتی نه با ماشین بخار که با همین ساعت آغاز می‌شود، وسیله‌ای که منجر به تقویت تفکر انتزاعی و کمّی شده است:

…ساعت، بنا به ماهیتِ ذاتیِ خود، زمان را از حوادث انسانی جدا کرد و باور به جهانِ مستقلی متشکل از توالی‌هایِ به طور ریاضی محاسبه‌پذیر را تقویت نمود  (Mumford, 1955, pp. 14–15).

به این ترتیب ساعت منجر به تفکر انتزاعی و کمّی شد. تغییری آنچنان بنیادین که راه را بر انقلاب علمی باز کرد. انقلابی که توسط گالیله و با این شعار معروف آغاز شد:

… فلسفه در همین کتابِ اعظمِ هستی نوشته شده، کتابی که همواره در برابر دیدگان ما گشوده است. اما این کتاب تا وقتی که کسی زبانش را نیاموخته و الفبایِ آن را نمی‌فهمد غیرقابل درک خواهد بود. و این کتاب به زبانِ ریاضی نوشته شده و الفبایِ آن مثلث‌ها و دایره‌ها و سایر اشکالِ هندسی‌اند.. (Drake, 2001, p. 84).

این تغییرات در سطح عمیق‌تری هم ادامه پیدا کردند. ساعت وارد تفکر استعاریِ انسان شد[11] و بخشی از جهان‌بینی او را شکل داد. به این ترتیب بشر، دیدگاهی مکانیکی به جهان پیدا کرد: جهان به مثابه یک ساعت عظیم و دقیق، و در ادامۀ این نگاه، خدا هم به مثابه یک ساعت‌ساز در نظر گرفته شد. بشر به تدریج به این فکر افتاد که همۀ وجوه حیات را کمّی‌سازی کند، مامفورد در ادامۀ همین تحلیل‌ها اشاره می‌کند که اساساً درکِ انسان‌های قرون وسطی از فضا و زمان با درکِ انسان‌های دورۀ رنسانس تفاوت داشته است (Mumford, 1955, p. 18).

به این ترتیب می‌بینیم که اختراع یک مصنوع تکنیکی و رواج استفاده از آن در سطح جامعه منجر به چه تحولات بنیادین و عمیقی می‌شود. تحولاتی که دامنۀ آنها تا عمیق‌ترین لایه‌های جهان‌بینیِ انسان‌ها نفوذ می‌کند. آیا می‌توان این پیامدها را با وجه ابزاریِ ساعت تبیین کرد؟ آیا به سادگی می‌توان گفت ساعت، فقط یک وسیلۀ مکانیکی‌ست برای نشان دادن زمان و این بستگی به کاربر دارد که از آن استفادۀ خوب یا استفادۀ بد کند؟

2.1.2. دستگاه چاپ

یکی دیگر از مصنوعات تکنیکی که پیامدهای عمیق و گسترده‌ای داشته – پیامدهایی فراتر از آنچه دیدگاه ابزارگرایانه می‌تواند تصویر کند- دستگاه چاپ است. یکی از مهم‌ترین آثاری که در این مورد به رشتۀ تحریر در آمده کتاب ماشین چاپ به مثابه عاملی متحول‌کننده[12] می باشد که به نحو مبسوطی به تحلیل و بررسی پیامدهای همه‌جانبۀ دستگاه چاپ پرداخته است. آیزنشتاین[13] در این کتاب با استفاده از شواهد تاریخی نشان می‌دهد که:

 مردم به تدریج به جای کلیسا رفتن، از طریق روزنامۀ یکشنبه با یکدیگر ارتباط برقرار کردند و این باعث شد تا موعظه را به فراموشی بسپارند، موعظه‌ای را که روزگاری با اخبارِ محلی و خارجی، معاملات مِلکی و سایر مسائلِ ضروری در هم آمیخته بود. بعد از پیدایش چاپ، سایر افراد غیرروحانی کارِ جمع‌آوری و گردش اخبار را به گونۀ موثرتری انجام می‌دادند. این ملاحظات به ویژه وقتی داریم دربارۀ سکولاریزاسیون یا تقدس‌زداییِ مسیحیت غربی فکر می‌کنیم بیشتر به چشم می‌آیند. چرا که در تمام مناطقْ مِنبَر، نهایتاً جای خود را به گاهنامه‌ها داد و حکمِ “هیچ‌چیز مقدس نیست” تبدیل به ویژگیِ اصلی ژورنالیسم شد.

(Eisenstein, 2005, p. 131)

به عبارت دیگر اختراع و فراگیری دستگاه چاپ یکی از عللِ گسترش سکولاریسم در مسیحتِ غربی بوده است. این همان پیامدی‌ست که قابل تقلیل به چرخنده‌هایِ دستگاه چاپ نیست. این مصنوع تکنیکی باعث شد تا دیگر نیازی به جمع‌شدنِ فیزیکیِ مردم برای شنیدن و به اشتراک‌گذاری اخبار و اطلاعات نباشد، پیامدی که به نوبۀ خود منجر به نوعی جامعۀ فردگرا و اتمی شد. حالا مردم می‌توانستند خودشان به طور شخصی مطالعه کنند بی آنکه نیازی به تجمعاتِ فیزیکی باشد. همین اتفاق منجر به شکل‌گیریِ نوع تازه‌ای از روابط و همبستگی‌های اجتماعی شد، همبستگی‌هایی که یکی از عللِ اصلیِ ظهور جنبش پروتستان در مسیحیت می‌شود. این جنبش که امروزه یکی از سه جریانِ اصلیِ مسیحت در جهان محسوب می‌شود آنقدر تحت تأثیر صنعت چاپ بود که به آن لقبِ دینِ کتابی[14] را داده‌اند (Eisenstein, 2005, p. 422). به عبارت ساده‌تر پیدایش این نحلۀ مذهبی را می‌توان به اختراع یک مصنوع تکنیکی مرتبط کرد.

موردِ دیگری که در این مورد می‌تواند بصیرت آفرین باشد تغییری‌ست که این مصنوع تکنیکی بر نحوۀ اندیشیدن ما می‌گذارد. برای مثال می‌توان به تغییر بنیادیِ نحوۀ کار نیچه، ادیب و اندیشمندِ آلمانی در اثر کار با ماشین تایپ اشاره کرد. نیچه به دلیل ضعف شدید بینایی برای ادامۀ کارهای نگارشی خود رو به استفاده از ماشین تایپ می‌آورد. اما بعد از مدتی تغییراتی بنیادین در نحوۀ نوشتار او پدید می‌آید:

نیچه…از استدلال به کلمات قصار، از تفکر به تکنیک‌های ادبی و از خطابه به نوعی نوشتارِ بسیار کوتاه روی آورد

(Kittler, 1999, p. 203).

خودِ او نیز به این وضعیت اعتراف داشت و تأکید می‌کرد که ابزارهای نوشتاریِ ما روی نوع اندیشه‌هایمان تأثیر می‌گذارند (Kittler, 1999, p. 200).

2.1.3. تلویزیون

یکی دیگر از مصنوعاتِ تکنیکی که تبعاتِ اجتماعیِ گسترده‌ای داشته تلویزیون و به یک معنا تمام مصنوعاتی هستند که رسانه محسوب می‌شوند، مثل روزنامه‌های کثیرالانتشار، تلگراف و رادیو. در این قسمت بخشی از این تبعات را به اجمال مرور می‌کنیم.

مارشال مک‌لوهان[15]، فیلسوف و اندیمشندِ کانادایی در یکی از عمیق‌ترین و مشهورترین عبارت‌های خود بیان می‌کند که رسانه، همان پیام است (McLuhan, 1994, p. 7). اگرچه تبیینِ دقیق این عبارت نیازمند تأملات درازدامنی‌ست که از حوصلۀ این نوشتار خارج است، به اجمال می‌توان گفت که از منظر مک لوهان خودِ رسانه نقش عمده‌ای در شکل‌گیری پیام دارد. این طور نیست که رسانه صرفاً ابزاری خنثی باشد برای انتقال یک پیام. البته در نگاهِ او همۀ مصنوعات تکنیکی مصداقی از رسانه محسوب شده و پیام‌شان هم همان تحولات و تبعات اجتماعی‌شان می‌باشد. مک‌لوهان برای مثال به لامپ اشاره می‌کند واینکه این وسیله به هیچ وجه صرفاً یک ابزار ساده برای ایجاد روشنایی نیست بلکه شکل و مقیاسِ کنش‌ها و اجتماعات انسانی را تغییر داده و کنترل می‌کند (McLuhan, 1994, p. 9). توضیح آنکه معنایِ شب و روز، به عنوان زمان‌های مناسب برای کار و فعالیت، پیش و پس از اختراع لامپ تفاوت کامل می‌کند. قبل از لامپ، شب، زمان مناسبی برای بسیاری از فعالیت‌ها – مثلاً مطالعه- نبوده است، حال آنکه پس از ظهور این مصنوع تکنیکی، شب و روز، از این جهت با هم برابر شدند. بنابراین به یک تعبیر، انسان‌ها، پیش و پس از اختراع لامپ درک متفاوتی از شب و روز و متعاقباً درک متفاوتی از جهان داشته‌اند.

با چنین نگاهی به مقولۀ رسانه می‌توان به راحتی حدس زد که تلویزیون یا تلگراف چه پیامدهای گسترده‌ای می‌توانند داشته باشند. نیل پستمن[16]، نظریه‌پرداز رسانه و اندیشمند آمریکایی تحلیل بسیار مفصل و جامعی از تبعات اجتماعی- فرهنگی تلویزیون در جامعۀ آمریکا ارائه می‌دهد (Postman, 2006). او به نحو مبسوط و مفصلی آمریکایِ عصر کتاب را توصیف می‌کند و نشان می‌دهد که در آن دوره اساساً فرم و نحوۀ استدلال‌ها، گفتار و رفتار اجتماعی مردم تفاوت بنیادینی با عصر تلویزیون و رسانه‌های دیداری دارد:

… یک آمریکایی –در عصر کتاب- هیچ وقت یک گفت‌وگویِ ساده انجام نمی‌دهد بلکه در مورد موضوع مورد نظر به دقت به بحث و بررسی می‌پردازد و نهایتاً کلامش درست مثل یک مقاله یا رساله می‌شود. او با شما طوری سخن می‌گوید که گویی در حال سخنرانی‌ست و اگر بحثش خیلی داغ شود مخاطب خود را “سروان من” خطاب خواهد کرد. این رفتارِ عجیب و غریب نه از سرِ خیره سری و لجاجت، که به دلیل الگو قرار دادنِ ساختارِ جملات کتابی در محاوراتِ شفاهی است…یک نوع کتابِ شفاهی…

(Postman, 2006, p. 42).

مقایسۀ این وضعیت با شرایطی که امروزه و در عصر رسانه‌های دیداری حاکم است می‌تواند گویای نکات زیادی باشد:

اگر لحظه‌ای به ریچارد نیکسون یا جیمی کارتر یا بیلی گراهام یا حتی به آلبرت اینشتین فکر کنید آنچه به ذهنتان خواهد آمد یک تصویر است، تصویرِ یک چهره و به احتمال خیلی زیاد چهره‌ای بر صفحۀ تلویزیون. تقریباً هیچ کلمه‌ای که نشان از تفکرات و دیدگاه‌های آنها باشد به ذهنتان نخواهد آمد. این است فرق فکر کردن در یک فرهنگ واژه محور[17] و فرهنگِ تصویر‌محور[18] .  

(Postman, 2006, p. 61)

بنابراین مقایسه‌ها پستمن نتیجه می‌گیرد که یک وسیلۀ ارتباطیِ جدید فقط یک وسیلۀ ارتباطیِ جدید نیست و تغییرات بسیار بنیادی‌تری را به وجود می‌آورد:

ادعای من همین است که با تغییر رسانۀ اصلی اساساً ساختارِ گفتمانیِ جامعه متحول می‌شود و این به سبب آن است که رسانۀ جدید تشویق‌مان می‌کند که به گونه‌ای خاص و متفاوت با گذشته از قوای فکری‌مان استفاده کنیم، تعریفِ دیگری از هوش و حکمت را بپذیریم و نوع خاصی از محتوا را ترجیح دهیم؛ و در یک کلام رسانۀ جدید، فرم‌های تازه‌ای برای بیان حقیقت خلق می‌کند .

(Postman, 2006, p. 27)

این تحلیل‌ها نشان می‌دهند این طور نیست که جهان بعد از ظهور یک فناوریِ جدید، مساوی باشد با جهانِ پیش از آن فناوری به اضافۀ خودِ آن فناوری. به عبارت دیگر یک تجمیع ساده و مکانیکی روی نمی‌دهد بلکه جهانْ بعد از ظهور یک فناوری اساساً تبدیل به جهانی دیگر می‌شود.

این مورد‌کاوی‌ها و بسیاری مواردِ دیگر حاکی از آنند که دیدگاه ابزارگرایانه به فناوری دیدگاهی نارسا و ناکافی‌ست که قادر به تبیین بسیاری از پیامدهای مصنوعات تکنیکی مختلف نیست. در نهایت آنکه چنین رویکردی به فناوری منجر به درکی نادرست از رویدادها می‌شود که در عبارت‌های زیر به خوبی توصیف شده است:

در مورد استفاده از پول می‌توانیم تا ابد نظاره‌گرِ رفتار فیزیکیِ مردم باشیم که در حال دست به دست کردنِ صفحاتِ فلزیِ کوچک هستند، می‌توانیم داده‌های کاملی از مشاهدات خود گردآوری کنیم و سپس با استفاده از روش‌های آماری دست به تحلیل آنها بزنیم؛ با این حال تا وقتی معنای پول و استفاده از آن را که امری اجتماعی‌ست ندانیم کوچک‌ترین فهمی از کنشی که در حال روی دادن است نمی‌توانیم داشته باشیم .

(Sayer, 1992, p. 31)

به این معنا که اگر دیدگاهی کاملاً مکانیکی و ابزاری به مصنوعات تکنیکی داشته باشیم اساساً قادر به درک کارکردِ آن ابزار نخواهیم بود. این مسئله به خصوص در مورد پول که وابستگی بیشتری به قراردادهای اجتماعی دارد مصداق پیدا می‌کند که در نقل قول بالا هم به آن اشاره شده است. اگر بخواهیم بافتارِ اجتماعی و غیرابزاریِ پول را نادیده بینگاریم آنگاه چیزی جز یک مشت صفحات فلزی باقی نخواهد ماند. در نهایت می‌توان گفت که طرفداران آموزۀ ارزش‌عاری با جدا کردنِ اهداف انسانیِ مصنوعات سعی در تقلیل “اشیای تکنیکی” به “اشیای فیزیکی” دارند، حال آنکه یک مصنوع تکنیکی را باید در بستر انسانیِ آن فهم کرد. کارکردِ یک مصنوع تکنیکی – و نه مشخصات فیزیکیِ آن- آن را به نحو اجتناب‌ناپذیری به اهداف و غایات انسانی پیوند می‌زند.  

2.2. دیدگاه جبرگرایانه

پس از بررسیِ دیدگاه ابزارگرایانه و اینکه چگونه این دیدگاه از تبیین بسیاری از پیامدهایِ مصنوعات تکنیکی عاجز ا‌ست، در این بخش به بررسی و نقد دیدگاه جبرگرایانه خواهیم پرداخت. جبرگراییِ تکنولوژیک عبارت است از این دیدگاه که فناوری واجد نوعی منطقِ کارکردیِ درونی‌ست که برای تبیین آن نیازمندِ ارجاع به عوامل اجتماعی نیستیم (Feenberg, 1992, p. 304). به عبارت دیگر فناوری فارغ از شرایط اجتماعی و عوامل انسانی رشد و توسعه می‌یابد. در این دیدگاه با نوعی فناوریِ انتزاعی و بافت‌زدایی‌شده مواجهیم که مثلِ علوم ریاضی مستقل از شرایط اجتماعی در حال رشد و توسعه است. تدقیق این معنا و بررسی مباحث مربوط به آن خارج از حوصلۀ این نوشتار است و برای ما فقط کافی‌ست در نظر داشته باشیم که با اختیارِ این موضع،  اخلاق فناوری بی‌معنا می‌شود، چرا که رفتار انسان‌ها –اعم از مهندسان، طراحان و کاربران- هیچ اهمیتی نداشته و تأثیری روی پیامدهای فناوری نخواهد گذاشت.

رویکردهای مختلفی هستند که این دیدگاه را مورد نقد قرار داده و مشکلات بنیادین آن را نشان داده‌اند که از جملۀ آنها می‌توان به رویکرد برساخت‌گرایی اجتماعیِ فناوری[19] اشاره کرد[20]. اساساً نقطۀ شروع برساخت‌گرایی اجتماعی فناوری، نقدِ جبرگرایی تکنولوژیک است (Bijker, 2009, p. 89). از سطور پیشین می‌دانیم که در دیدگاه جبرگرایی، فناوری نسبت به اوضاع و احوال اجتماعی واجد نوعی استقلال و خودمختاری‌‌ست و این درست همان نقطه‌ای‌ست که برساخت‌گرایان اجتماعی دست می‌گذارند. آنها با مطالعۀ جزئیاتِ توسعۀ فناوری‌های مختلف نشان می‌دهند که عوامل و روابط انسانی – اجتماعی تا چه حد در توسعۀ این فناوری‌ها دخیل بوده‌اند. ما نیز در این بخش با استفاده از مورد‌کاوی‌هایِ مذکور به نقدِ موضعِ جبرگرایی تکنولوژیک می‌پردازیم.  

2.2.1. دوچرخه

مولفین مقالۀ برساخت اجتماعیِ واقعیات و مصنوعات[21] روند تکامل دوچرخه را به عنوان مثالی برای رویکرد برساخت‌گرایی اجتماعی در قبال تکنولوژی بررسی کرده‌اند (Pinch & Bijker, 1987). در روند توسعۀ دوچرخه انواع گوناگونی از دوچرخه‌ها اختراع شده و مورد استفاده قرار گرفته‌اند که به لحاظ تعداد چرخ‌ها، اندازۀ آنها، محل قرار گرفتن زین و جنس تایر با یکدیگر تفاوت داشتند. امروزه تمامی این گونه‌ها به غیر از شکلی که امروزه برای دوچرخه پذیرفته شده است بی‌اهمیت به نظر می‌رسند اما پیش از آنکه شکل فعلی دوچرخه تثبیت شود تمامی این مدل‌ها در عرصۀ رقابت حضور داشتند و نتیجۀ این رقابت برای گروه‌های درگیر اصلاً قابل پیش‌بینی نبود. در مقالۀ مذکور، این مثال به منظور آشکار‌سازی نقش گروه‌های اجتماعی در توسعه و تکمیل یک محصول فناوری انتخاب و شرح داده شده است. گروه‌های اجتماعی‌ای که دوچرخه به عنوان یک مصنوع برای آنها معنادار بود (اعم از طرفداران و کاربران دوچرخه، مخالفان و ریشخندکنندگان دوچرخه‌سواران و طراحان) هر یک بر اساس ارزش‌ها و نیازهای خود بر سیر تحول دوچرخه اثر گذاشته‌اند که توجه به این تأثیرات، روند تکامل دوچرخه را از یک فرآیند خطی با نتیجه‌ای مشخص به فرآیندی چندجهته با نتیجه‌ای غیرقابل پیش‌بینی و نامشخص تبدیل می‌کند. به این ترتیب ارزش‌های حاکم بر گروه‌های اجتماعی مرتبط با این فناوری- که بعضاً با یکدیگر در تعارض نیز بوده‌اند- به روند تغییرات دوچرخه جهت داده‌اند.

نمونۀ اولیۀ دوچرخه با نام بونشیکر[22] به جامعه عرضه شد. این نمونه بعدها با ایجاد تغییراتی در سه نمونۀ دیگر به نام‌های دوچرخۀ مک میلان[23]، گالمت[24] و پنی فاردینگ[25] ارائه شد. از این سه نمونه پنی فاردینگ در جامعه با اقبال بیشتری رو به رو شد و باقی نمونه‌ها به تدریج کنار گذاشته شدند. در شکل زیر نمایی از یک دوچرخۀ پنی فاردینگ دیده می‌‌شود:

شکل 1- دوچرخۀ پنی فاردینگ

دوچرخۀ پنی فاردینگ نیز با اعمال اصلاحات گوناگون به نمونه‌های اکسترااردینری[26]، آسانِ دنده‌ای[27]، استار[28]، کانگورو[29]، کلاب سیفتی[30] و دوچرخۀ لاوسون[31] تبدیل شد. در هر کدام از این نمونه‌های جدید سعی شده بود یکی از مشکلات نمونۀ پنی فاردینگ اصلاح شود. اما اینکه کدام ویژگی را باید مصداقی از یک مشکل محسوب کرد بستگی به نظر گروه‌های مرتبط، نیازها و ارزش‌های مورد قبول ایشان داشت. به این ترتیب طبق نظر هر یک از گروه‌های مرتبط با این محصول، برخی از ویژگی‌های این دوچرخه نیازمند اصلاح دانسته شد و لذا اصلاحات متفاوتی که انجام شد منجر به ابداع انواع مختلفی از دوچرخه بر پایۀ نمونۀ پنی‌فاردینگ شد.

شکل 2- دوچرخۀ استار

شکل 2- دوچرخۀ آسان دنده ای

شکل 3-دوچرخۀ کانگورو

یکی از گروه‌های مرتبط با تحولِ دوچرخه زنان بودند. استفادۀ زنان از دوچرخه‌هایی که چرخ‌های بلند داشتند از طرف جامعه رفتاری پسندیده نبود و تنها در موارد خاص و اضطراری توجیه پیدا می‌کرد؛ این مسئله چنان اهمیتی داشت که حتی در جراید و مطبوعات هم به آن می‌پرداختند. یکی از دلایل آن نوع پوشش زنانی بود که از چنین دوچرخه‌هایی استفاده می‌کردند. استفاده از دوچرخه با چرخ‌های بلند توسط زنانی که لباس مرسوم آن زمان یعنی پیراهن‌ها و دامن‌های بلند می‌پوشیدند به سختی صورت می‌گرفت و زنانِ دوچرخه‌سوار برای حل این مشکل ناچار به پوشیدن شلوار بودند. از آنجایی که پوشش شلوار برای زنان به لحاظ زیبایی‌شناختی و اخلاقی پذیرفته شده نبود زنان از راندن دوچرخه‌هایی با چرخ بلند نهی شده و در عوض به استفاده از سه چرخه‌هایی ترغیب می‌شدند که با لباس‌های معمول و بلند نیز قابل استفاده بود. اما مهندسان و تولیدکنندگان پی برده بودند که جامعۀ زنان به عنوان دوچرخه‌سوارانِ بالقوه می‌توانند در این صنعت نقش مهم و حیاتی‌ای داشته باشند؛ همین هم منجر به تلاش آنان برای طراحی دوچرخه‌ای شد که برای زنان نیز قابل استفاده باشد.

علاوه بر زنان، گروه‌های دیگری نیز در تحول دوچرخه نقش داشتند که از جملۀ آنها می‌توان به مردان جوان جسور و با استطاعت مالی نظیر پیشه‌وران، کارمندان، مدیران مدارس و نجیب‌زادگان که از دوچرخه به عنوان وسیله‌ای برای ورزش استفاده می‌کردند اشاره کرد. در کنار این گروه، افراد دیگری از جمله مردان میانسال نیز از دوچرخه به عنوان وسیله‌ای برای جابه‌جایی و حمل و نقل استفاده می‌کردند.

تفاوت ارزش‌های مورد قبول در هر یک از گروه‌های کاربرِ دوچرخه باعث آن می‌شد تا هر کدام از این گروه‌ها از زاویۀ دید خودشان به این مصنوع نگاه کنند. برای مثال دوچرخه‌هایی با چرخ بلند در جلو به علت قطر زیادِ چرخ جلو، به ازای سرعت زاویه‌ای ثابت سرعت خطی بالاتری داشته و نسبت به دوچرخه‌هایی با چرخ کوتاه سریع‌تر بودند. چنین دوچرخه‌هایی از دید گروه زنان و گروه مردان میانسال ناایمن شناخته می‌شدند؛ چرا که عدم تقارن قطر چرخ‌ها، وزن کم قسمت پشتیِ دوچرخه و محل قرار گرفتن زین موجب آن می‌شد تا تعادل دوچرخه‌سوار به سادگی بهم خورده و احتمال واژگونی او در اثر برخورد با موانع کوچک سطح جاده افزایش بیابد. اما چنین خطری از سمت ورزشکاران و مردان جوان به دلیل قدرت بدنی بالا و تسلط ایشان بر دوچرخه احساس نمی‌شد. این دو گروه (ورزشکاران و مردان جوان) دوچرخه‌های چرخ بلند را به دلیل ویژگی‌های مزبور نوعی وسیلۀ مردانه می‌دانستند که می‌تواند ابزاری برای نشان دادن قدرت و شجاعت‌شان باشد. وجود دو تعبیر متفاوت از یک مصنوع و دو دسته ارزش‌های متفاوت باعث شد تا از طرفی دوچرخه‌های چرخ بلند جهتِ افزایش ایمنی به دوچرخه‌هایی با چرخ کوتاه و زین مستقر در عقب تبدیل شوند (دوچرخۀ لاوسون)، و از طرف دیگر برای تقویت ویژگی‌هایی که این دوچرخه را مردانه می‌کرد به تولید و عرضۀ دوچرخه‌هایی با چرخ های بلندتر منتهی شوند (دوچرخۀ اکسترااردینری).

به این ترتیب گروه مصرف‌کنندگان دوچرخه خود به گروه‌های جزئی‌تری تقسیم می‌شد که هر کدام‌شان انتظارات خاص خود را از دوچرخه به عنوان یک مصنوع داشته و برای برآورده شدن این توقعات راه حل‌های متفاوتی می‌طلبیدند. همان طور که انتظارات گروه‌ها از این مصنوع گاهی با یکدیگر در تعارض قرار می‌گرفت (مانند ایمن بودن و سربع بودن)، راه حل‌های موجود برای برآوردنِ انتظارات نیز می‌توانستند مختلف باشند (مثلا دوچرخه‌های چرخْ بلندِ ایمن و دوچرخه‌های ایمن کم ارتفاع). البته همواره راه حل‌های موجود محدود به راه حل‌های تکنیکی نمی‌شد و برای حل بعضی مشکلات، روش‌های اخلاقی و یا قضایی نیز چاره‌ساز بود (مانند تغییر موضع نسبت به پوشش جدید خانم‌ها). در بعضی موارد نیز مشکلات متفاوت به راه حل‌های مشابهی ختم می‌شد که این راه حل به عنوان نقطۀ پایان بحث دربارۀ ارزش‌های مختلف و راه‌های برآورده کردن‌شان پذیرفته می‌شد. برای مثال، تایر هوا ابتدا برای از بین بردن لرزش دوچرخه ابداع و به کار بسته شد. این در حالی بود که لرزش دوچرخه اصولاً از دید گروهی به عنوان یک مشکل مطرح بود که طرفدار و مصرف‌کنندۀ دوچرخه‌هایی با چرخ‌های کوتاه بودند. بنابراین تصور دوچرخه‌های چرخ بلند با تایرهای ‌هوا مضحک به نظر می‌رسید. با این حال با استفادۀ معدود این تایرها در دوچرخه‌های چرخ بلند تأثیر آنها در افزایشِ سرعت دوچرخه آشکار شد. از آنجا که سرعت، از دیدِ طرفداران دوچرخه‌های چرخ بلند یکی از ویژگی‌های مهم یک دوچرخۀ مناسب بود، تایرهای ‌هوا به عنوان راه حلی مشترک هم برای از بین بردن لرزش و بالا بردن ایمنی دوچرخه‌های چرخ کوتاه و هم برای سریع‌تر کردن دوچرخه‌های چرخ بلند پذیرفته و در میان جامعۀ دوچرخه‌سواران تثبیت شد.

در خلال تغییر و تحول گونه‌های مختلف دوچرخه و نیز افراد و طرف‌های درگیر با آن، به تدریج گونه‌های خاصی از دوچرخه بین گروه‌های اجتماعی خاصی درجاتی از مقبولیت و پذیرش را کسب کرده و به سمت تثبیت پیش رفتند. این روند که 19 سال طول کشید به تثبیت دوچرخۀ لاوسون به عنوان دوچرخۀ ایمن در بخش‌های وسیعی از جامعه منتهی شد. باید توجه داشت که در ابتدای این دوران تعریف مشخصی از دوچرخۀ ایمن وجود نداشت و عبارت دوچرخۀ ایمن به هیچ مصنوع معینی اشاره نمی‌کرد. جامعه با انواع دوچرخه‌ها و سه چرخه‌هایی مواجه بود که اتفاقاً دوچرخۀ لاوسون در میان آنها نمونۀ زشت و سوسمار مانندی بود که چرخ جلوی نسبتاً کوتاه و زنجیری متصل به چرخ عقب داشت. اما در پایان این دوره و طی تعاملات دو طرفۀ طراحان و کاربران، دوچرخۀ ایمن مصداق پیدا کرده و به دوچرخه‌ای با چرخ‌های جلوی کوتاه، زنجیرِ متصل به چرخ عقب و تایرهای بادی اشاره می‌کرد. نمونه‌ای از این دوچرخۀ ایمن در شکل زیر دیده می‌‌شود.

شکل 5- دوچرخۀ لاوسون

به این ترتیب مطالعۀ روند تکامل دوچرخه آشکار می‌سازد که این روند به صورت خطی و صرفاً متکی بر معیارهای فنی و مورد توافق همه‌گان به پیش نرفته است. در توسعۀ دوچرخه ارزش‌های پذیرفته شده توسط گروه‌های مختلفی که با این مصنوع مواجه شده و هر یک کاربری خاصی برای آن قائل بوده‌اند نقش مهمی ایفا کرده است. با وجود این که برخی از این ارزش‌ها مانند ایمنی، سرعت بالا، تعادل، عدم لرزش و… را می‌توان جزء معیارهای فنی محسوب کرد، ارزش‌های دیگری چون ارزش‌های زیبایی شناختی، اخلاقی و … نیز در شکل دادن به انتظارات موجود از دوچرخه اثرگذار بوده‌اند. ضمن اینکه این موردکاوی نشان می‌دهد معیارهای فنی نیز بسته به نیازها و علایق هر جامعه می‌توانند اولویت‌بندی شوند؛ هرچند به طور کلی این معیارها در جوامع مختلف مورد پذیرش افراد مختلف هستند، اما اولویت‌بندی این معیارها در طراحی یک مصنوع به هیچ وجه بر اساس یک توافق آفاقی نیست که در همۀ جوامع کارآمد باشد. بلکه سهم تحقق هر یک از ارزش‌ها در مصنوع نهایی با بده بستانِ گروه‌های مختلفِ کاربران و گروه طراحان و تولیدکنندگان و در طول زمان تعیین می‌‌شود. در نتیجۀ چنین فرآیندی‌ست که محصول نهایی به دلیل انطباقِ حداکثری با ارزش‌ها و خواسته‌های جامعه مورد اقبال عمومی قرار می‌گیرد.

ابن موردکاویِ نسبتاً مبسوط نشان می‌دهد که چگونه نیروها و ارزش‌های اجتماعی – انسانی مختلف در تعیین مسیر توسعه و تکامل یک مصنوع تکنیکی تأثیر می‌گذارند. به این ترتیب جبرگرایی تکنولوژیک و رشد مستقل از جامعۀ فناوری نمی‌تواند دیدگاه چندان مناسبی برای تحلیل این وضعیت باشد.

2.2.2.  پل‌های لانگ‌آیلند[32]

لانگدن وینر[33] از محققان برجسته در حوزۀ مطالعات اجتماعی فناوری در یکی از مقالات مشهور و پرارجاع خود به بررسی روگذرهای بزرگاه لانگ‌آیلند در نیویورک پرداخته و نشان داده که چگونه دیدگاه‌های نژادپرستانۀ طراح در نحوۀ طراحیِ پل دخیل بوده است (Winner, 1980). ارتفاع این روگذرها به نحو غیر‌عادی‌ای نسبت به سایر روگذرهایِ معمول در آمریکا کوتاه است و به کمتر از 9 فوت می‌رسد. در شکل زیر تصویر این روگذرها را مشاهده می‌کنید.

اما چرا این روگذرها با چنین ارتفاع کمی ساخته شده‌اند؟ رابرت موسس[34]، یکی از طراحان سرشناس نیویورک بین سال‌های 1920 تا 1970 بوده که طراحی این روگذرها را نیز به عهده داشته است. موسس گرایشاتِ نژادپرستانۀ نیرومندی داشته که همین گرایشات هم منجر به این طراحی خاص می‌شوند. توضیح آنکه در آن زمان افراد فقیر و سیاه‌پوست غالباً با اتوبوس‌های عمومی که 12 فوت ارتفاع داشتند – یعنی سه فوت بلندتر از ارتفاع این روگذرها- مسافرت می‌کردند و از آنجا که این روگذرها ارتفاع کمتری داشتند اتوبوس‌ها قادر به عبور و مرور در این مسیر نبودند. مسیری که نیویورک را به سواحل تفریحیِ لانگ‌آیبند متصل می‌کرد. به این ترتیب در این مصنوعات تکنیکی به وضوح می‌توان ردپای گرایشات سیاسی و اجتماعی را مشاهده کرد. این طور نبوده که این روگذرها براساس یک منطق درونی که فارغ از شرایطِ اجتماعی‌ست توسعه یافته باشند، بلکه اتفاقاً این پل‌ها کاملاً تحت تأثیر گرایشات اجتماعی و جهان‌بینی طراح و سازندگانشان به وجودآمده‌اند.

وینر در این مقاله به یک مورد جالب دیگر هم اشاره می‌کند و آن به کارگیریِ دستگاه‌های ریخته‌گریِ بادی[35] توسط شرکت سایروس مک کرومیک[36] می‌باشد. این شرکت در اواسط دهۀ 1880 بیش از 500 هزار دلار هزینه کرد تا این دستگاه‌ها را نصب و راه‌اندازی کند. اما جالب اینجاست که دستگاه‌های مزبور نسبت به دستگاه‌های قدیمی بازدهی کمتری داشتند و علیرغم این واقعیت شرکت به مدت 3 سال از آنها استفاده کرد. دلیل اصلی این بود که دستگاه‌های قدیمی علیرغم بازدهی بیشتر نیازمندِ کارگرانِ ماهری بودند که با تشکیل اتحادیه‌های کارگری توانسته بودند به استقلالی نسبی دست بیابند و این امر موجب نگرانیِ سرمایه‌داران شرکت شده بود. به همین دلیل آنها دستگاه‌های جدید را علیرغم بازدهی کمترشان به مدت سه سال به کارگرفتند، چرا که کار با این دستگاه‌ها مستلزم تخصصِ خاصی نبود. به این ترتیب شرکت مک‌کرومیک توانست طی سه سال اتحادیۀ کارگری را به زانو درآورد. این مورد هم به وضوح نشان‌دهندۀ مدخلیتِ تامِ عوامل اجتماعی در رشد و توسعۀ فناوری‌ می‌باشد.

2.2.3. چند موردکاویِ دیگر

موارد متعددِ دیگری هم وجود دارد که موضع جبرگرایی تکنولوژیک را مورد مناقشه قرار می‌دهد. برای مثال می‌توان به موردکاویِ دستگاه‌های ریسندگیِ قرن 19ام اشاره کرد (Feenberg, 2010, pp. 38–40). این دستگاه‌ها ابتدائاً در ابعادی مناسبِ کودکان ساخته شده بودند چرا که بخش عمده‌ای از کارگران کارخانه‌های آن روزگار کودکان بوده‌اند. اما به تدریج با ظهور جنبش‌های حمایت از حقوق کودکان و ممنوعیت استفاده از آنها به عنوان کارگر، این دستگاه‌ها نیز منسوخ شده و با طرحی جدید و متناسب با کارگران بزرگسال ارائه شدند. به این ترتیب می‌بینیم که یک جنبش اجتماعی‌ست که مسیر تکامل این فناوری را شکل می‌دهد.

موردکاوی بعدی معطوف به ساختِ یک سد در هلند است (Poel, 2015, pp. 93–94). در سال 1953 در اثر جاری شدن سیل در استان زیلند[37] 1800 نفر کشته شده و آسیب‌های مالیِ فراوانی هم به منطقه وارد شد. پس از این حادثه دولت تصمیم به ساختِ یک سد روی رودخانه گرفت. اما در اواخر دهۀ 1960 میلادی جنبش‌های زیست‌محیطی نیرومندی به وجود آمدند که مانع از ساخت سد شده‌اند. نهایتاً برای حل مسئله، طرحی خلاقانه از سوی گروهی از دانشجویان دانشگاه دلفت ارائه شد که علاوه بر تأمین امنیتِ منطقه، با محیط زیست نیز سازگاری داشت. این مورد هم نشان‌دهندۀ تأثیر نیروها و عوامل اجتماعی در شکل‌گیری فناوری‌های گوناگون است.

بنابراین و باتوجه به موردکاوی‌های مذکور، عوامل و شرایط اجتماعی تأثیرِ قابل توجهی بر روند رشد و توسعۀ فناوری‌های مختلف دارند. فیلسوفان تکنولوژی اصطلاحِ ویژه‌ای به نام تعین ناقص[38] برای اشاره به این واقعیت ابدع کرده‌اند. فناوری، در دو سطح دچارِ تعین ناقص است:

  • در سطح طراحی

به این معنا که برای طراحیِ یک مصنوع تکنیکی، صرفِ قید وبندهای فنی کفایت نمی‌کند، چرا که که با کاربستِ معیارهای فنی همواره به چندین طرحِ بدیل برای یک مصنوع خاص می‌رسیم – مثلاً چند نوع پلِ مختلف که همه‌شان به لحاظ فنی ویژگی‌های یکسانی دارند: مقاومت یکسان، ابعاد یکسان و حتی هزینۀ تولید یکسان – و آنچه نهایتاً باعث می‌شود که طراح یکی از این بدیل‌ها را برگزیند، علائقِ شخصی او – اعم از علائق دینی، فرهنگی، سنتی، زیبایی‌شناختی، اخلاقی و …- خواهد بود. البته علائق گروه‌های درگیر مثل شرکت سازنده و کاربران بالقوۀ آن مصنوع تکنیکی هم اهمیت فراوانی در انتخابِ مزبور دارند. در فصول آینده به این مسئله بازخواهیم گشت.

  • در سطح توسعه

به این معنا که توسعۀ فناوری صرفاً از طریق معیارهای فنی متعین نمی‌شود و عوامل دیگری از جمله عوامل فرهنگی – اجتماعی نیز در توسعۀ فناوری‌های مختلف و پذیرش آنها از سوی جامعه موثرند. همان طور که در موردِ دوچرخه نشان داده شد این علائقِ گروه‌های اجتماعیِ مختلف بود که مسیر پیشرفت آن را معین کرد.

  به این ترتیب و با ابطالِ همزمانِ ابزارگرایی و جبرگراییِ تکنولوژیک می‌توان صحبت از اخلاق فناوری به میان آوردکه در ادامه به شرح آن خواهیم پرداخت.

2.3. دیدگاه میانه

بعد از نقد و ابطالِ دو دیدگاه از سه دیدگاهِ ممکن، منطقاً به دیدگاه سوم منتقل می‌شویم، دیدگاهی که هم فناوری و هم کاربران فناوری را در شکل‌گیریِ پیامدها مسئول می‌داند. البته بایستی منظور خود از مسئول بودنِ فناوری را مشخص کنیم. وقتی صحبت از مسئولیتِ اخلاقیِ فناوری در میان است دو معنای متفاوت می‌توان برداشت کرد:

  1. معنای قوی

مسئولیتِ اخلاقیِ فناوری در معنایِ قویِ آن بیان می‌دارد که اساساً خود فناوری و مصنوعات تکنیکی را می‌توان عامل‌هایی اخلاقی[39] به حساب آورد و به آنها مسئولیتِ اخلاقی نسبت داد. به عبارت دیگر مصنوعات تکنیکی هم به لحاظ علّی و هم به لحاظ ارادی- به این معنا که خودِ مصونع تکنیکی دارای اراده و استقلال است-، دارای مسئولیت اخلاقی هستند. این معنا به خصوص در زمینه‌هایی نظیرِ هوش مصنوعی که منجر به مصنوعاتی هوشمند می‌شود قوتِ بیشتری می‌یابد.

  1. معنای ضعیف

مسئولیتِ اخلاقیِ فناوری در معنایِ ضعیف، فناوری را صرفاً به لحاظ علّی و نه به لحاظ ارادی در کنش‌های اخلاقی دخیل می‌داند. به این ترتیب لازم است تا از طریق طراحیِ خودآگانه، قوایِ علّیِ آن را طوری تنظیم کرد که منجر به کنش‌ها و موقعیت‌های موجه اخلاقی شود. در این معنا نه خودِ مصنوعات تکنیکی که تولیدکنندگان و طراحان این مصنوعات‌اند که به لحاظ ارادی هم واجد مسئولیت اخلاقی هستند. در واقع با توجه به مباحث پیش‌گفته و ابطال دیدگاه‌های جبرگرایانه و ابزارگرایانه، مسئولیت اخلاقی را به واسطۀ طراحان و تولیدکننگانِ فناوری به آن نسبت می‌دهیم.  

موضعِ ما در این نوشتار موضعِ دوم یعنی برداشت ضعیف از مسئولیتِ اخلاقی فناوری است. این برداشت تأکید می‌کند که طراحان، مهندسان و تولیدکنندگان مصنوعات تکنیکی در قبال تولیداتشان واجد مسئولیتِ تامِ اخلاقی هستند. البته ممکن است این اشکال مطرح شود که تعیین اینکه یک مصنوع تکنیکی خاص قرار است چگونه به کار برده شود در اختیار مهندسان و طراحان نیست ولذا آنها هیچ مسئولیتی در قبال تولیداتِ خود ندارند. اما باید بدانیم که مهندسان نه تنها شکلِ مصنوع‌شان را می‌توانند پیش‌بینی کنند بلکه نحوۀ کاربردِ آن را هم تا حدود زیادی می‌توانند پیش‌بینی نمایند. به عبارت دیگر آنها چیزی را طراحی نمی‌کنند که قرار است به طور کاملاً تصادفی مورد استفادۀ خوب یا بد – منظور، خوب و بدِ اخلاقی‌ست- قرار بگیرد، آنها به واقع چیزی را برای یک هدفِ از پیش‌تعیین شده و معین طراحی می‌کنند. این مسئله با توجه به ارائۀ طرحِ کاربردی[40] – یا راهنمای استفاده از یک مصنوع خاص – از سوی مهندسان روشن‌تر می‌شود. بنابراین به نظر می‌رسد آنها در مورد نحوۀ استفاده و به کارگیری ابزارهایِ تولیدی‌اشان اطلاعات زیادی دارند. مطمئناً مهندسین آلمانی وقتی در حال طراحی اتاق‌هایِ گازِ کشتار جمعی بودند می‌دانستند در حال طراحیِ یک موزۀ کلاسیک نیستند!

مصنوعات تکنیکیِ جدید گزینه‌هایِ عملیِ جدید هم ایجاد می‌کنند. به بیان دیگر آنها ما را قادر به انجام کارهایی می‌کنند که قبلاً از انجام‌شان ناتوان بودیم. بدیهی‌ست که این گزینه‌های جدید را می‌توان مورد ارزیابی اخلاقی قرار داد. مثلاً پیدایشِ هواپیما توانایی جابه‌جایی خیلی سریع را برایمان فراهم کرده و این توانایی هم به نوبۀ خود منجر به مسئولیتی مضاعف در قبالِ مثلاً زلزله یا قحطی زده‌هایی شده است که فاصلۀ مکانی زیادی با ما دارند. دقیقاً به خاطر وجه اخلاقی همین گزینه‌هایِ عملِ جدید است که صحبت از مخالفت یا موافقت با یک فناوری معنادار می‌شود. اگر در مصنوعات تکنولوژیک هیچ وجه اخلاقی یا هنجارینی وجود نداشته باشد چگونه می‌توان از مخالفت یا موافقت با یک مصنوع تکنولویک خاص صحبت کرد؟ آیا مخالفتِ صرف با مثلاً بالا و پایین رفتن یک شیء فیزیکی به نامِ پیستون، یا گردش یک شیء دیگر به نام میل‌لنگ می‌تواند معنادار باشد؟

برای وضوح بیشترِ مسئله به یک مثال دیگر توجه می‌کنیم: آزمایش‌های پیش از بارداری و پیش از تولدِ کودک. صرف ‌نظر از اینکه این آزمایش‌ها والدین را در یک موقعیت اخلاقی تازه در مورد سقط یا عدم سقط جنین قرار می‌دهند، وجودشان فی‌نفسه شامل یک پیامد اخلاقی می‌شود و آن تصمیم‌گیری در مورد استفاده یا عدمِ استفاده از این آزمایش‌هاست. به عبارت دیگر خودِ تصمیم در مورد اینکه از این آزمایش‌ها استفاده کنیم یا خیر موقعیتی اخلاقی‌ست که پیش از این بی‌سابقه بوده است.

3. جایگاه اخلاق فناوری در فلسفۀ اخلاق

ابتدائاً باید به خاطر داشته باشیم که اخلاق فناوری حوزه‌ای میان‌رشته‌ای‌ست و رشته‌های متعددی نظیر فلسفۀ فناوری، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و مطالعات اخلاقی را در بر می‌گیرد ولذا تعیین جایگاهِ دقیقِ آن در فلسفۀ اخلاق به راحتی مقدور نیست. به هر روی پیش مباحث رایج در فلسفۀ اخلاق از زیر مجموعه‌های زیر تشکیل شده است (Timmons, 2013, p. 19):

در اخلاق هنجاری با پرسش‌هایی بسیار عمومی و کلی سروکار داریم. پرسش‌هایی نظیر آنچه در ابتدای همین بخش ذکر کردیم. همان طور که در دسته‌بندی بالا هم مشاهده می‌کنیم، خودِ اخلاق هنجاری از دو زیرمجموعۀ دیگر تشکیل می‌شود:

  • نظریۀ اخلاقی

در فلسفۀ اخلاق نظریاتِ اخلاقیِ متعددی وجود دارد که یکی از بخش‌های غنیِ این حوزۀ مطالعاتی را شکل داده است. برای نمونه‌ای از این نظریات اخلاقی می‌توان به پیامدگرایی[41]، سودگرایی[42]، اخلاق کانتی[43]، اخلاق فضلیت‌گرایانه[44]، اخلاقِ مراقبت[45] و … اشاره کرد. هر کدام از این نظریات معیارهای خاصِ خود را برای سنجش اخلاقی کنش‌ها و افراد ارائه می‌دهند. بخشی از مباحث اخلاق فناوری در همین حوزه قرار دارد.

  • اخلاق کاربردی

اخلاق کاربردی بیشتر با مسائل خاص سروکار دارد. به عبارت دیگر دایرۀ شمولِ اخلاق کاربردی کمتر از نظریات اخلاقی می‌باشد. برای مثال می‌توان به مسئلۀ سقط جنین[46]، کشتن از روی ترحم[47] و .. اشاره کرد. بخش نسبتاً وسیعی از مباحثِ اخلاق فناوری را در همین دسته می‌توان جای داد.

مراجع

  1. ساسانی, ف. (1390). استعاره: مبنای تفکر و ابزار زیبایی آفرینی. تهران: سوره مهر.
  1. Bijker, W. E. (2009). Social Construction of Technology. In A Companion To The Philosophy Of Technology. Blackwell Publishing.
  2. Drake, S. (2001). Galileo: A Very Short Introduction. Oxford UP.
  3. Eisenstein, E. L. (2005). The Printing Press as an Agent of Change: Communications and Cultural Trans. Cambridge UP.
  4. Feenberg, A. (1992). Subversive Rationalization: Technology, Power, and Democracy. Inquiry: An Interdisciplinary Journal of Philosophy, 35(3–4), 301. https://doi.org/10.1080/00201749208602296
  5. Feenberg, A. (2010). BETWEEN REASON AND EXPERIENCE Essays in Technology and Modernity. Massachusets: MIT UP.
  6. Kittler, F. (1999). Gramophone, Film, Typewriter. Stanford UP.
  7. McLuhan, M. (1994). Understanding Media The Extensions of Man. The MIT Press.
  8. Mumford, L. (1955). Technics and Civilization. Routledge & Kegan Paul.
  9. Mumford, L. (1970). The Myth of the Machine THE PENTAGON OF POWER. New York: HARCOURT BRACE J O V A N O V I C H , 1 N C .
  10. Pinch, T. J., & Bijker, W. E. (1987). The Social Construction of Facts and Artifacts: or How the Sociology of Science and the Sociology of Technology Might Benefit Each Other. The Social Construction of Technological Systems: New Directions in the Sociology and History of Technology, 14(3), 221–232. https://doi.org/10.1177/030631284014003004
  11. Poel, I. van de. (2015). Conflicting Values in Design for Values. In Handbook of Ethics, Values, and Technological Design Sources, Theory, Values and Application Domains. Springer Reference.
  12. Postman, N. (1993). Technopoly: The Surrender of Culture to Technology. Vintage Books.
  13. Postman, N. (2006). Amusing Ourselves to Death Public Discourse in the Age of Show Busines. PENGUIN BOOKS.
  14. Sayer, A. (1992). Method in Social Science: A Realist Approach. Contemporary Sociology. https://doi.org/10.2307/2070081
  15. Timmons, M. (2013). Moral Theory An Introduction (second). Maryland: Rowman & Littlefield Publishers, Inc.
  16. Winner, L. (1980). Do Artifacts Have Politics? Daedalus, 109(1), 121–136.

[1] Instrumentalism

[2] Determinism

[3] value ladenness

[4] Value Neutrality

[5] در اینجا منظور از ارزش، به طور کلی همۀ ارزش‌هایِ غیر فنی و به طور خاص ارزش‌های اخلاقی می‌باشد. ارزش‌های فنی – که واژۀ ارزش به تسامح بر آنها اطلاق می‌شود- عبارت‌اند از قیودِ فنی و تکنیکی که طراحیِ یک سازه یا مصنوع را محدود می‌کنند. مثلاً اینکه یک پل یا یک ساختمان باید براساس اصول فنیِ مقاومت مصالح، استاتیک، دینامیک و … طراحی شود. ارزش‌های غیر فنی می‌تواند شامل ارزش‌های زیبایی‌شناختی – اینکه یک مصنوع، مثلاً یک خودرو باید به لحاظ بصری زیبا و جذاب ساخته شود- ارزش‌های اقتصادی – مصنوع باید سودآور باشد- ارزش‌های فرهنگی، سیاسی و اخلاقی شود. بیشترین تأکید این نوشتار بر همین ارزش‌های فرهنگی، سیاسی و اخلاقی‌ست که در مصنوعات تکنیکی تعبیه شده‌اند. در ادامه، به نحو روشن‌تری با این ارزش‌ها و نحوۀ حضورشان در فناوری آشنا خواهیم شد. 

[6] National Rifle Association

[7] Dual Use

[8] Sustainability

[9] Privacy

[10] Lewis Mumford ( 1895 – 1990)

[11] استعاره‌ صرفاً تکنیکی ادبی و شاعرانه نیست، بلکه بنیاد تفکرِ انسانیِ ماست. برای بحث مبسوط در این باره رجوع کنید به (ساسانی, 1390)، فصل چهارم.

[12] The printing press as an agent of change

[13] Elizabeth Eisenstein (1923-2016)

[14] Book Religion

[15] Herbert Marshall McLuhan (1911 – 1980)

[16] Neil Postman (1931 – 2003)

[17] Word Centered Culture

[18] Image Centered Culture

[19] The social construction of technology (SCOT)

[20] پساپدیدارشناسی دون آیدی و رویکرد تحلیلی جوزف پیت از جملۀ این رویکردها هستند.

[21] The Social Construction of Facts and Artefacts

[22] Bone Shaker

[23] Mc.Milan

[24] Guilmet

[25] Penny Farthing

[26] Xtraordinary

[27] Facile Geared

[28] Star

[29] Kangaroo

[30] Club Safety

[31] Lawson

[32] Long Island

[33] Langdon Winner (1944-)

[34] Robert Moses (1888 –  1981)

[35] Pneumatic

[36] Cyrus McCormick

[37] Zeeland

[38] Underdetermination

[39]  Moral Agent

[40] use plan

[41] Consequentialism

[42] Utilitarianism

[43] Kantism

[44] Virtue Ethics

[45] Care Ethics

[46] Abortion

[47] Euthanasia